شب پنجم محرم عبدالله ابن الحسن علیه السلام

عبدالله بن حسن بن علی بن ابیطالب

«عبدالله» کودک چند ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است. (۱)

شیخ مفید چنین نقل می‌کند: پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچه‌ای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامه‌ای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.

عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمه‌گاه با زنان به سر می‌برد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد، از خیمه‌گاه بیرون دوید. او سراسیمه و شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت و در کنار عمویش ایستاد. حضرت زینب (علیهاالسلام) او را دنبال کرد و به او رسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد. امام حسین(علیه السلام) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع می‌ورزید. او به عمه‌اش گفت: «والله لا افارق عمّی(۲)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمی‌شوم.»

نحوه شهادت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)

ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا می‌خواهی عمویم را بکشی؟» بَحر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.

کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» حسین(علیه السلام) او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»(۳)

امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهره‌مند می‌سازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» (۴)

ابوالفرج گوید: در نهایت عبدالله به دست «حرمله بن الکاهل الاسدی» به شهادت رسید.(۵) در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرمله بن کاهل الاسدی» نفرین شده است. (۶)

پی‌نوشت‌ها:

۱- ابصار العین، ص ۷۳ .

۲- الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۰ .

۳- همان .

۴- همان، ص ۱۱۱ .

۵- مقاتل الطالبیین، ص ۸۹ .

۶- اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۷۵ .

برگرفته از کتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی

روز چهارم محرم دو طفلان زینب سلام الله علیها و حضرت حر(علیه السلام )

شب چهارم محرم متعلق به فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام، حر و مسلم علیهماالسلام است و شهادت این عزیزان مورد توجه قرار می‌گیرد.

محمد و عون دو فرزند حضرت زینب کبری و عبدالله بن جعفرطیار(ع) بودند. وقتی حضرت اباعبدالله (ع) از مکه به قصد شهر کوفه خارج شد، عبدالله بن جعفر (ع) نامه به این مضمون به حضرت نوشت: شما را به خدای متعال سوگند می دهم که از این سفر منصرف شوید زیرا من می ترسم که به واسطه این سفر شما را به شهادت رسانیده و اهل بیت شما آواره شوند. اگر کشته شوید، نور اهل زمین خاموش خواهد شد. شما امروز پناهگاه و پیشوای مومنان و مقتدای هدایت یافتگان هستید. پـس در این سفـر شتاب مکنید و من هم به دنبال نامه ام به شما خواهم پیوست.

این نامه را به وسیله دو پسر خود محمد و عون به خدمت آن حضرت فرستاد و خود به نزد عمروبن سعید فرماندار مدینه رفت و از او خواست که امــــان نامه ای برای ابی عبدالله(ع) بنویسد و از او بخواهد که از این سفر باز گردد. عمروبن سعید امان نامه ای برای آن حضرت نوشت و وعده پاداش و احسان داد.

عبدالله بن جعفر امان نامه را به همراه برادر خود یحیی بن سعید برداشته و به سوی امام به راه افتاده و در میان راه به حضور امام رسیدند وامان نامه را تقدیم داشت. حضرت نپذیرفت و فرمود: من پیغمبر خدا را در خواب دیدم و به من دستور داد تا به سفر خود ادامه دهم.

سپس حضرت جواب نامه عمروبن سعید را نوشت و آن را (احتمالا”) به عبدالله بن جعفر داد. عبدالله چون از انصراف امام مایوس شد، به فرزندان خود عون و محمد سفارش کرد که در طول سفر و جهاد در رکاب آن حضرت باشند و خود با یحیی بن سعید بازگشت.

در روز عاشورا، وقتی نوبت به جوانان هاشمی رسید. فرزندان زینب کبری (سلام الله علیها) نیز خود را آماده قتال کردند. حضرت زینب (سلام الله علیها) در این موقع که فرزندان دلبند خود را راهی قتال با دشمنان دین و قرآن می کرد، حالتی دگرگون داشت.

او عقیله بنی هاشم است. او نائبه الامام است. اصلاً او شریک کربلای حسین (علیه السلام) است. نه بدین جهت که بنابر نقل، فرزندان خود را با دست خود کفن پوش و فدیه راه حسین (علیه السلام) کرده، که از لحظه ای که از دامن زهرای مرضیه (سلام الله علیها) پای به عرصه وجود گذاشته، دیده به دیدار حسین (علیه السلام) باز کرده است. برای همین است که اهل دل، آفرینش او را برای کربلا معنا کرده اند.

مگر نه آنکه در زمان حضور در کوفه، در مجلس تفسیر قرآن، وقتی آیه شریفه ”کهیعص” را برای زنان کوفی تفسیر می کرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود: این عبارت ”کهیعص” رمزی در مصیبت وارده بر شماست و کربلا را برای آن مخدّره ترسیم کرد. بسیاری می گویند: زینب کبری (سلام الله علیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید – کما اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می داشت – دائی خود را به مادرش فاطمه (سلام الله علیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید.

امام راضی نشده و مخالفت می نماید. عقیله بنی هاشم زینب کبری(س) بی درنگ عرض می کند: برادر به حق مادرم، اذن میدان به فرزندان خواهرت بده . پسران نیز این درخواست و سوگند را مؤثر یافته و می گویند: دایی جان، به حق مادرت فاطمه زهرا (س)اجازه بده.

امام صورت خواهر زاده های خود را می بوسد و اجازه نبرد به آن دو می دهد. آن دو بزرگوار پیاده به میدان نبرد رهسپار می گردند. ابن سعد آنها را شناخته و با صدای برخاسته از شگفــتی می گوید: (عَجَبا لِلرَحِمِ ) یعنی شگفت از این پیوستگی خواهر و برادری بین حسین و زینب (علیهما السلام).

پس، ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان آمد و این رجز را سر داد:

اشکوا إلی اللهِ منََ العدوانِ

قِتل قومٍ فی الوری عمیانِ

قَد ترکوا معالِمَ القُرآنِ

و مُحکمَ التَنزیلِ و التِّبیانِ

وَ اَظهروا الکُفرَ مَعَ الطُّغیانِ”

به خداوند شکایت می کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته اند. نشانه های قرآنی را که محکم و مبیّن و آشکار کننده کفر و طغیان است را ترک کردند و پس از نبردی نمایان، به شهادت رسید.

پس از او، برادرش عون بن عبدالله جعفر راهی نبرد شد و خود را اینگونه معرفی کرد:

اِن تُنکرونی فَانا بنُ جعفرٍ

شهیدُ صِدقٍ فی الجنانِ الازهر

یطیرُ فیها بجناحٍ اَخضرٍ

کَفی بِهذا شَرَفاً فی المحشرِ”اگر مرا نمی شناسید من فرزند جعفر طیار هستم که از سر صدق به شهادت رسید و در بهشت نورانی با بال های سبز پرواز می کند. برای من از حیث شرافت در محشر همین کافی است.”

عـون پس از نـبردی دلیرانه به دست عبدالله بن قُطنَه به شهادت می رسد و فدایی راه حضرت حسین (علیه السلام) شد. سید الشهدا (ع) برجسد این دو برادر حضور یافته و آنها را به سینه چسبانیده و به خیمه شهدا می رساند. تمام اهل حرم بیرون می آیند الا مادرشان زینب کبری (س) که درون خیمه می ماند و می فرماید: می ترسم که از بی طاقتی زجه کشم و برادرم از من شرم کرده و ناراحت و غمگین شود.

شهدای کربلا، در پایین پای حضرت حسین (علیه السلام) مدفونند و به احتمال قوی این دو دلداده نیز در همانجا پروانه شمع محفل حائر حسینی هستند. البته در ۱۲ کیلومتری کربلا بارگاهی کوچک منصوب به عون ابن عبدالله وجود دارد که ملجأ زائرین است. برخی را عقیده بر این است که این مرقد یکی از نوادگان امام مجتبی (علیه السلام) به نام عون می باشد.

به امید آمدم سویت برادر

که گیرم اشک از رویت برادرسراپای منو و فرزندانم

فدای یک سر مویت برادر

سوم محرم-حضرت رقیه بنت الحسین سلام الله علیه روحی لک الفدا (بمیرم برات)

زندگینامه حضرت رقیه (سلام الله علیه)

بادرخشیدن حضرت رقیه (س) در سال ۵۷ هجری قمری ، خانه امام حسین (ع) وام اسحق گرمای تازه ای یافت ، حضرت رقیه (س) در اوان کودکی مادر را از دست داد و دردامان عمه اش حضرت زینب (س) تربیت شد . در سال ۶۰ هجری قمری ، حضرت رقیه (س) به همراه کاروان راهی کربلا گردید . گویند در روز عاشورا ، هنگام وداع حضرت امام حسین (ع) با اهل بیت ، حضرت رقیه (س) خواب بود وپدر را ندید ، از این روبارها از عمه اش زینب (س) سراغ پدر را می گرفت . پس از واقعه جانسوز عاشورا ، کاروان اسرا به همراه سرهای مطهر شهدا ابتدا به کوفه و سپس به شام حرکت کرد . پس از ورود اهل بیت امام حسین (ع) به شام ، آنها را درخرابه ای نزدیک کاخ یزید ملعون جای دادند . سختی های بسیار خرابه شام حضرت رقیه (س) را به شدت آزرده بود و یکسره بهانه پدر را می گرفت . یزید ملعون دستور داد سر پدر را برای او ببرند . حضرت رقیه (س) سر پدر را به دامان گرفت و درد دلها با سر بریده پدر کرد و سرانجام جان به جان آفرین تسلیم نمود و در همانجا غریبانه به خاک سپرده شد . به راستی تصور این مصیبت که کودکی تنها با ۳ سال سن با غم بی مادری و فراق بابا وتحمل آن همه مصیبت جانگداز ،  باز هم مورد آزار و اذیت قرار می گیرد قلب هر موجود با احساسی را به درد می آورد . امروزه مرقد مطهر این نازدانه ابا عبدالله الحسین (ع) در شهر شام در سوریه به صورت بارگاهی عظیم وآبرومندی برای زیارت مشتاقان اهل بیت پیامبر (ص) درآمده است و همه روزه هزاران نفر عاشق به کوری چشم دشمنان ، آن عزیز را زیارت می کنند .

اللهم الرزقنا زیارتها فی الدنیا و شفاعتها فی الآخره( آمین به حق الحسین (ع))

دوم محرم ورود قافله امام حسین علیه السلام به کربلا

در روز دوم محرم الحرام چه گذشت؟

وقایع روز دوم محرم الحرام  ( روز دوم محرم – سال ۶۱ هجرى قمرى )

ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا.
امام حسین علیه السلام پس از آن که با دعوت مردم کوفه و نامه هاى فراوان و پى در پى آنان روبرو شد، تصمیم به هجرت از مکه به سوى کوفه گرفت .

با این که برخى از آشنایان و بزرگان مدینه ، مانند محمد حنفیه ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر، آن حضرت را از سفر به کوفه بر حذر کرده بودند و با دلایلى چند، تلاش کردند که وى را منصرف کنند، با این حال امام حسین علیه السلام سفر به کوفه را براى خویش تکلیف فرض ‍ کرد و به آن اقدام نمود.

امام حسین علیه السلام در ماه ذى حجه سال ۶۰ قمرى به قصد کوفه ، از مکه خارج گردید. قافله امام حسین علیه السلام پس از رسیدن به سرزمین عراق ، در منزلگاه ((شراف )) با سپاه یکهزار نفرى حر بن یزید ریاحى که از سوى عبیدالله بن زیاد براى تعقیب و یا نبرد امام حسین علیه السلام ماءموریت یافته بود، مواجه گردید و از آن پس ، مسیر تاریخ به سوى دیگر کشیده شد.

حر بن یزید که در پى نامه هاى روزانه عبیدالله ، امام حسین علیه السلام را کنترل کرده و در مراقبت کامل خویش داشت ، بنا به فرمان عبیدالله بن زیاد، آن حضرت را از مسیر اصلى به صحراى خشک و غیر آباد کشانید. تا این که در روز پنج شنبه ، دوم ماه محرم سال ۶۱ قمرى در سرزمین کربلا، راه را بر امام حسین علیه السلام بست و از ادامه حرکت آن حضرت ، ممانعت به عمل آورد. امام حسین علیه السلام همین که متوجه شد، آن سرزمین ، کربلا است ، فرمود :اللهم انى اعوذبک من الکرب و البلاء
پس فرمود: این موضع کرب و بلاء و محل محنت و عنا است ، فرود آئید که اینجا منزل و محل خیام ما است . این زمین جاى ریختن خون ما است و در این مکان واقع خواهد شد قبرهاى ما. خبر داد مرا جدم رسولخدا (ص ) باینها. پس در آنجا فرود آمدند. دستور داد آن جا خیمه گاه و منزلگاه دایمى خویش قرار دهند. چون آن حضرت پیش از این از جدش محمد صلى الله علیه و آله و سلم و پدرش امیرمؤمنان علیه السلام شنیده بود که محل شهادتش در کربلا است .

وقایع روز دوم محرم الحرام, روز دوم محرم

در این روز امام علیه‏السلام به اهل کوفه نامه‏ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به “قیس بن مسهّر” دادند تا عازم کوفه شود. اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه‏السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه‏السلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:

“اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیی‏ءٍ قَدیرٌ؛

خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی.”

در این روز، سنه ۶۰۵، به قول ابن اثیر وفات کرد به حله شیخ زاهد عالم ورام بن ابى فراس صاحب تنبیه الخواطر و او از بزرگان علماى امامیه و از احفاد مالک اشتر و جدامى سید ابن طاووس است .قال السید رحمه الله فى فلاح السائل کان جدى ورام بن ابى فراس قدس الله جل جلاله روحه ممن یقتدى بفعله و قد اوصى ان یجعل فى فمه بعد وفاته فص عقیق علیه اسماء ائمته صلوات الله علیهم .

اول محرم حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام سفیر امام حسین علیه السلام

آفتاب محرم برمی اید و کربلای دل را در پرتو خود می سوزاند. سرخی بیرق ایستادگی از گلدسته دست ها بالا می رود و در باد به حرکت در می اید.

عطر شهادت مشام را می نوازد و چشم ها در انتظار طراوت اشک به تماشا می نشیند. عقربه زمان روی نقطه پنجم عشق قفل می شود. خواب ها از چشم های خسته می گریزد و حسینیه سینه ها سیاه پوش می شود. آری محرم شده و انتظار لباس های مشکی به سر آمده است. این شب ها باید به سوگ نشست. هر شب به سوگ ستاره ای از آسمان حسین(ع) .

هر یک از شب های محرم به نام یکی از شهدا یا شخصیت ها یا وقایعی مرتبط با جریان کربلا نام گذاری شده است. نام گذاری این شب ها با گذشت زمان صورت گرفته و واضع خاصی ندارد. این کار از طرف مداحان و ذاکران اهل بیت و بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنها به نقطه وحدت بخش کربلا یعنی امام حسین(ع) و هم آهنگی شور و التهاب مراسم و روضه آنان با مرکز شورآفرین شب عاشورا صورت گرفته است.

شب اول: مسلم بن عقیل

مسلم، نخستین شهید واقعه کربلاست. شهادت او کمی پیش تر از حادثه کربلا رخ داده است و شب نخست ماه محرم به پاس فداکاری و جان فشانی های این سفیر شهید راه سرخ، شب حضرت مسلم بن عقیل نام نهاده شده است. مسلم الگوی محبت و وفاست. او عاشقی دل باخته بود که تا آخرین لحظه از عشق پاک خود به حسین(ع) دست بر نداشت و در اوج بی وفایی کوفیان به مولایش وفادار ماند.

سفیر انقلاب کربلا

میدانیم که «مسلم‏بن عقیل‏» پیشاهنگ نهضت کربلا و سفیر امام حسین به سوى مردم کوفه بود. براى آشنایى با پیوستگى حوادث کوفه و کربلا لازم است که خیلى کوتاه و فشرده به حوادث مقدماتى اعزام مسلم به کوفه جهت گرفتن بیعت‏به نفع امام حسین(ع) اشاره کنیم:

معاویه، پس از بیست‏سال سلطنت استبدادى مرد. یزید، پس از معاویه بر سر کار آمد و با تهدید و تطمیع بر اوضاع مسلط شد. مى‏خواست اباعبدالله الحسین(ع) را هم به بیعت وادار کند،که سیدالشهدا، نپذیرفت و به طور مخفیانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدینه بیرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ایام حج در جهت آگاهانیدن مردم، بهره بردارى کند.

سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسین(ع) در مکه و برخورد با مردم و تشکیل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگیزه و اهداف امام، از امتناع از بیعت‏با یزید، آشنا کرد;بخصوص مردم کوفه از اقدام انقلابى امام حسین(ع) خوشحال و امید وار شدند.

مردم کوفه، خاطره حکومت چهارساله علوى را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیتهاى برجسته و چهره‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و یاران اهل‏بیت‏بودند. از این رو نامه‏ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره‏هاى معروف شیعه در کوفه و بصره به امام حسین(ع) نوشتند، که تعداد این نامه‏ها به هزاران مى‏رسید. کوفیان،گروهى را هم به نمایندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‏هایى همراه آنان ارسال کردند.

در میان نامه‏ها و امضاها، نام شخصیتهاى بزرگى از کوفه همچون «شبث‏بن ربعى‏» و «سلیمان‏بن صرد» و «مسیب‏بن نجبه‏» و… به چشم مى‏خورد که از آن حضرت مى‏خواستند مردم را به بیعت‏با خود دعوت کند و به کوفه بیاید و یزید را از خلافت‏خلع کند.

امام، تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مکرر مردم کوفه، عکس‏العمل نشان داده و اقدامى کند. براى ارزیابى دقیق اوضاع کوفه و میزان علاقه و استقبال مردم و تهیه مقدمات لازم و شناسایى و سازماندهى و تشکل نیروهاى انقلابى، ضرورى بود که کسى قبلا به کوفه رفته و این ماموریت را انجام دهد و گزارشى دقیق از وضعیت‏شهر و مردم، به او بدهد.

حضرت حسین‏بن على(ع) مناسبترین فرد براى این ماموریت محرمانه را «مسلم‏بن عقیل‏» دید، که هم آگاهى سیاسى و درایت کافى داشت،و هم تقوا و دیانت،و هم خویشاوند نزدیک امام بود. به نمایندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به کوفه مى‏فرستم، اگر مردم با او بیعت کردند;من نیز خواهم آمد.

این که امام از مسلم به عنوان «برادرم‏» و «فرد مورد اعتمادم‏» نام مى‏برد، میزان اعتبار و لیاقت و کفایت مسلم‏بن عقیل را مى‏رساند. آن گاه مسلم را طلبید و به او فرمود: به کوفه مى‏روى، اگر دیدى که دل وزبان مردم یکى است و آنچنان که در این نامه‏ها نوشته‏اند متفقند و مى‏توان به وسیله آنان اقدامى کرد،نظر خودت را بر من بنویس و مسلم را وصیت و سفارش کرد، به این که:

پرهیزکار و با تقوا باش;نرمش و مهربانى به کار ببر; فعالیتهاى خود را پوشیده‏دار; اگر مردم، یکدل و یکجان بودند و در میانشان اختلافى نبود، مرا خبر کن.

امام حسین(ع) طى نامه و پیامى جداگانه که خطاب به مردم کوفه نوشت، تکلیف مردم و ماموریت مسلم را روشن ساخت. متن نامه امام چنین بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم»

از حسین بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان;

اما بعد،

سعید و هانى، با نامه‏هایتان نزد من آمدند. آنان آخرین کسانى بودند از فرستادگانتان که نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفى را که ذکر کرده بودید فهمیدم.

بیشتر سخن شما این بود که: ما را امام و پیشوایى نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند. اینک، من برادرم،عموزاده‏ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‏خویش «مسلم‏بن عقیل‏» را به سوى شما فرستادم و او را مامور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش بفرستد.

اگر به من چنین گزارش دهد که راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما،همانند چیزى است که قاصدان شما گفتند و در نامه‏هاى شما نوشته شده است‏به خواست‏خدا بزودى به سویتان خواهم آمد.

به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها کسى است که به کتاب خدا حکم و عمل کند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد، والسلام.»

اعزام مسلم و فرستادن این پیام به کوفه، پاسخى به همه نامه‏ها و دعوتها و طومارها بود. محتواى پیام امام، در این چند محور، خلاصه می‏شود:

۱ – تایید کامل از مسلم به عنوان برادر، پسر عمو و نماینده‏اى مورد اطمینان.

۲ – محدوده مسؤولیت مسلم در کوفه نسبت‏به ارزیابى وحدت کلمه و صداقت مردم.

۳ – پاسخى به دعوتهاى مکرر، به عنوان اتمام حجت.

۴ – درخواست از مردم براى حمایت و اطاعت از مسلم.

مسلم با گرفتن دو راهنما از مکه به سوى کوفه حرکت کرد. روزهاى متوالى راه طى کرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگى جان سپردند. مسلم، همراه با «قیس‏بن مسهر صیداوى‏» و «عماره بن عبدالله ارحبى‏» با تحمل مشقتهاى توانفرساى راه، پس از بیست روز، خود را به کوفه رساند و مسافت‏سى‏روزه را با همه سختیها در بیست روز پشت‏سرگذاشت.

اینک، مسلم، با شهرى رو به روست، حادثه‏خیز و پرماجرا و با گرایشهاى مختلف; شهرى با افکار گوناگون که اگر چه بظاهر آرام است،اما آرامش قبل از طوفان را مى‏گذراند.

مسلم، وارد کوفه شد و به خانه مختار ثقفى، که از شیعیان خالص‏حضرت على(ع) وعلاقه‏مندان به اهل‏بیت‏بود، رفت.

مسلم بن عقیل، در کوفه

فلق با تیغ آذر،خیمه شب را زهم بدرید و… شب، دامان خود برچید خبر در گوشهاى کوفیان پیچید که مسلم، افسر جانباز و پیشاهنگ این نهضت پیام انقلاب عدل را با خویش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند.

درون چشمهاشان اشگهاى شوق و جانها، تشنه آزادى و دلها پر از شادى هزاران دست گرم شیعیان در دست مسلم بود و بیعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پیرامون این رهبر شعور و شور، اندر سینه و در سر و گاهى دیدگان از اشگ شوق یاوران، تر بود.

شیعیان، دسته دسته به خانه مختار مى‏آمدند و با مسلم دیدار و بیعت مى‏کردند و مسلم هم نامه امام حسین(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان کوفه براى هر جماعتى از آنان مى‏خواند.

در یکى از همین دیدارها «عابس بن شبیب شاکرى‏» برخاست و پس از ستایش خداوند، خطاب به مسلم گفت:

«من از مردم چیزى نمى‏گویم و نمى‏دانم که در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمى‏کنم. من از خود و آمادگى خودم به تو خبر مى‏دهم. به خدا سوگند! اگر بخوانید، شما را اجابت مى‏کنم و در رکابتان با دشمنانتان مى‏ستیزم و در راه شما با شمشیرم کارزار مى‏کنم تا با شهادت، خدا را ملاقات کنم; و از این کار،فقط پاداش الهى را مى‏طلبم.»

پس از او دلیر مردى دیگر، کهنسال و جوان دل برخاست، به نام «حبیب‏بن مظاهر» و گفت: (خطاب به عابس)

«رحمت‏خدا بر تو باد! آنچه را در دل داشتى با سخنى کوتاه و گویا بیان کردى. به خداى یکتا سوگند، عقیده و موضع من نیز همچون تو است.» و کسان دیگر هم برخاسته و اعلام وفادارى و آمادگى براى فداکارى کردند.

«از آن پس، دست‏بود و دست که پیمان با سخنگوى «حسین‏بن على‏» مى‏بست.»

روز به روز بر تعداد هواداران امام حسین(ع) که با نماینده‏اش مسلم،بیعت مى‏کردند افزوده مى‏شد تا این که پس از چند روز، به هزاران نفر مى‏رسید.

با وجود این همه بیعتگران‏جان بر کف و انقلابیهاى آماده براى هرگونه فداکارى در راه حمایت‏حسین(ع) و بر انداختن کومت‏یزید، مسلم‏بن عقیل، طى نامه‏اى اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد براى نهضت از امام خواست که به سوى کوفه بشتابد. در نامه‏اى که به امام نوشت،چنین بیان کرد:

«نامه‏هاى فرستاده شده، راست‏بوده و سخن فرستادگان هم درست است. مردم کوفه آماده جهاد و جانبازى در راه خدایند. هم اکنون هیجده هزار نفر، با من بیعت کرده‏اند و آماده فداکارى در رکاب تو هستند. هر چه زودتر به سوى کوفه حرکت کن!»این نامه را که مسلم،بیست‏و هفت روز پیش از شهادتش به امام حسین(ع) نوشت، توسط «عابس‏بن شبیب شاکرى‏» براى آن حضرت فرستاد. همراه او،نامه‏هاى دیگرى هم کوفیان به امام نوشتند و با گزارش این که صدهزار شمشیر براى یارى تو آماده است،از آن حضرت خواستند که در آمدن به کوفه شتاب کند.

کنون مسلم، نگینى در میان حلقه انبوه یاران است حضورش مایه دلگرمى امیدواران است شکوه و هیبتى دارد، میان کوفیان جایى و محبوبیتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لکه‏هاى ذلت و ننگ است کلام از شور جانسوز حقیقتهاست، ز «رفتن‏» ها و «ماندن‏» هاست. ولى دوران آن کم بود و کم پایید، تمام شعله‏ها ناگه فرو خوابید…

والى کوفه «نعمان بن بشیر» بود که از جانب معاویه و پس از او از سوى یزید به این سمت،گماشته شده بود. وقتى از تجمع‏مردم کوفه، پیرامون مسلم و بیعت‏با او آگاه شد، در یک سخنرانى مردم را تهدید کرد و آنها را از رفت‏وآمد پیش مسلم‏بن عقیل و شنیدن حرفهایش اکیدا نهى کرد; اما انقلابیون کوفه که دل به مهر حسین(ع) سپرده و دست‏بیعت‏با نماینده‏اش مسلم داده بودند براى سخنان تهدیدآمیز او ارزشى قائل نشدند.

یکى از هم‏پیمانان بنى‏امیه به نام عبدالله‏بن مسلم بن ربیعه حضرمى پس از او برخاست و با سخنانى خواستار آن شد که با مخالفان با شدت عمل بیشترى برخورد کند، چرا که برخوردى این‏گونه که از موضع ناتوانى و ضعف است فتنه مسلم را نمى‏تواند بخواباند. با اوجگیرى نهضت نیمه مخفى مسلم در کوفه گزارشهاى تندى به شام و نزد «یزید» فرستاده مى‏شد.

از جمله همان عبدالله حضرمى، که از او یاد شد،طى نامه‏اى براى یزید این گونه نوشت: «مسلم‏بن عقیل به کوفه آمده و شیعه به نفع حسین‏بن على با او بیعت کرده‏اند. اگر به کوفه نیاز دارى، مرد نیرومندى براى سرکوبى شورشیان و اجراى فرمانت‏بفرست، چرا که نعمان‏بن بشیر، مردى ناتوان است‏یا خود را ضعیف مى‏نمایاند….»

یزید براى حفظ سلطه و حاکمیت‏بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن‏زیاد» با حفظ سمت، والى کوفه نیز شد. ماموریت ابن‏زیاد آن بود که به کوفه برود و مسلم را دستگیر کند و سپس او را محبوس یا تبعید کند، یا به قتل برساند.

ابن زیاد،با اجازه و اختیارهاى نامحدودى براى قلع‏وقمع و کشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفیانه و با قیافه‏اى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد کوفه شد و مراکز قدرت را، با عملیاتى شبیه کودتا به دست گرفت.

ابن زیاد قبل از آمدن به کوفه در بصره سخنرانى کرد و براى این که در غیاب او هیچ‏گونه حادثه و شورشى پیش نیاید،ضمن تهدیداتى که نسبت‏به مردم نمود، برادر خودش را که عثمان نام داشت، به جاى خود گماشت و خود به کوفه رفت.

مردمى که با مسلم بیعت کرده و در انتظار آمدن حسین بن على(ع) به کوفه بودند، با ورود ابن‏زیاد به کوفه، وضعى دیگر پیدا کردند. فردا صبح که مردم براى نماز جماعت‏به مسجد آمدند،ابن‏زیاد از دارالاماره بیرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «… امیرالمؤمنین یزید، مرا فرمانرواى شهر و این مرز و بوم و حاکم بر شما و بیت‏المال قرار داده است و به من دستور داده که با ستمدیدگان،انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نیکى کنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشیر و تازیانه رفتار کنم. پس هر کس باید بر خویش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل‏روشن مى‏شود; به آن مرد هاشمى (مسلم‏بن عقیل) هم برسانید که از خشم و غضب من بترسد.»

از این پس، مجراى بسیارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن‏زیاد، رؤساى قبایل و محله‏ها را طلبید و برایشان صحبتهاى تهدیدآمیز کرد و از آنان خواست که نام مخالفان یزید را به او گزارش دهند،و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.

حزب اموى، که مى‏رفت‏بساطش نابود و برچیده گردد،دیگر بار، جان گرفت و آن تهدیدها و تطمیع‏ها و فریبکاریها و تبلیغهاى دامنه‏دار، تاثیر خود را بخشید و والى جدید، توانست‏با قدرت و قوت و با تمام امکانات جاسوسى و خبرگیرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگیریها و خشونتها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.

دوران اختفا مسلم بن عقیل

مسلم بن عقیل، در خانه «مختار» بود که صحنه حوادث به صورتى که یاد شد، پیش آمد. از آن جا که ابن‏زیاد، براى سرکوبى انقلابیها به دنبال رهبر این نهضت; یعنى مسلم مى‏گشت، مسلم مى‏بایست جاى امنتر و مطمئنترى انتخاب کند. این بود که مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانى‏» رفت.

هانى‏بن عروه،از بزرگان کوفه و چهره‏هاى معروف و پرنفوذ شیعه در این شهر بود که هواداران و نیروهاى مسلح و سواره‏اى که تعدادشان به هزاران نفر مى‏رسید در اختیار داشت.

هانى، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پیامبر را هم درک کرده بود و در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم در جنگهاى جمل و صفین و نهروان ملازم رکاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفایى شایسته در حق اهل‏بیت پیامبر برخوردار بود.

اینک، بار دیگر موقعیتى پیش آمده بود که هانى، صداقت و ایمان و تعهد خویش را نسبت‏به حق نشان دهد و در این شرایط خطرناک و اوضاع بحرانى، پذیراى «مسلم‏» گردد که در راس نیروهاى شیعى است و تحت تعقیب از سوى حاکم کوفه.

هانى، مسلم را در خانه خود در موقعیتى مطمئن جا داد. از آن پس، شیعیان دوباره رفت‏وآمدهاى پنهانى خود را به خانه هانى شروع کردند و دیدارها با مسلم، در آن جا انجام مى‏گرفت و هنوز «عبیدالله زیاد» از مخفیگاه جدید مسلم بى‏اطلاع بود.

یکى از وقایع مربوط به دوران مخفى بودن مسلم در خانه هانى نقشه ترور «ابن‏زیاد» است که انجام نشد. قضیه از این قرار بود :

یکى از بزرگان بصره، که از شیعیان خالص امیرالمؤمنین(ع) محسوب مى‏شد، «شریک‏بن اعور» بود. شریک از کسانى بود که در رکاب على(ع) و همراه عمار یاسر، در جنگ صفین با معاویه جنگیده بود.

هنگام آمدن «عبیدالله زیاد» به کوفه او هم همراه جمعى اجبارا از بصره به طرف کوفه مى‏آمد که در راه، از قافله عقب ماند و چون بیمار هم شده بود، پس از رسیدن به کوفه به خانه «هانى‏» وارد شد. ابن‏زیاد که از بیمارى شریک مطلع شد، تصمیم گرفت‏براى عیادت او به خانه هانى برود.

به پیشنهاد شریک، تصمیم بر آن شد که «مسلم‏» در پستوى خانه و پشت پرده، کمین کند و در وقت‏حضور ابن‏زیاد با علامتى که به مسلم مى‏دهند (آب خواستن شریک) بیرون آمده و او را به قتل برساند. طبق برخى از نقلها، در اجراى این طرح، بنا بود که سى‏تن از شیعیان هم حضرت مسلم را یارى کنند.

«ابن زیاد» آمد و نشست و صحبتهایى کردند، ولى وقتى شریک، آب طلبید، مسلم براى اجراى طرح، بیرون نیامد و با تکرار علامت، باز هم از مسلم خبرى نشد. ابن زیاد که احتمال خطرى مى‏داد، از هانى پرسید: او چه مى‏گوید؟ گفتند: تب کرده و هذیان مى‏گوید. اما عبیدالله زیاد، زود از آن جا رفت.

پس از رفتن او از مسلم پرسیدند چرا نقشه را عملى نکردى؟ گفت: به دو جهت، یکى به خاطر سخنى که على(ع) از پیامبر اسلام(ص) نقل کرده که: «ایمان، مانع کشتن غافلگیرانه است‏» دیگرى به خاطر اصرار همراه با گریه همسر هانى که از من خواست در خانه او چنین کارى نکنم.

هانى گفت: واى بر آن زن که هم خودش و هم مرا از بین برد و از آنچه که مى‏ترسید، در آن واقع شد. شریک گفت: اگر او را کشته بودى،فاسق فاجر و مکارى را از بین برده بودى  .

نفوذ دشمن به تشکیلات نهضت

نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفیترى گرفت و ارتباطها پنهانتر انجام مى‏شد. با تغییر شرایط،کوفه به کانون خطرى براى انقلابیهاى شیعه تبدیل شده بود که با کمترین غفلتى ممکن بود خطرات بزرگى پیش بیاید. سیاست کلى «ابن‏زیاد» نابودى مسلم و شکست این نهضت‏بود و براى این کار، دو نقشه کلى را در دست اجرا داشت:

۱ – جستجو و تعقیب مسلم و طرفدارانش.

۲ – خریدن سران شهر و چهره‏هاى با نفوذ.

براى پى‏بردن به مخفیگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامه‏ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهى که از سوى ابن‏زیاد پیش گرفته شد، استفاده از یک عامل نفوذى بود که با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حکومت‏برساند.

این عامل نفوذى ابن‏زیاد کسى جز «معقل‏» نبود. معقل که از سرسپردگان‏حکومت‏بود، با دریافت‏سه‏هزار درهم، ماموریت‏یافت که به عنوان یک هوادار مسلم و طرفدار نهضت‏با طرفداران مسلم تماس بگیرد و به عنوان یک انقلابى،که مى‏خواهد این پولها را براى صرف در راه‏انقلاب و تهیه سلاح و امکانات مبارزه به مسلم تحویل دهد، کم‏کم به پیش مسلم راه یافته و از خانه او و تشکیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه کرده و به ابن‏زیاد خبر دهد.

معقل، به مسجد آمد و نماز خواند و با عده‏اى صحبت کرد تا این که او را به «مسلم‏بن عوسجه‏» راهنمایى کردند، که مردى شریف و از شخصیتهاى بارز شیعه در تشکیلات مسلم‏بن عقیل بود. معقل صبر کرد تا نماز «مسلم‏بن عوسجه‏» تمام شد.

آن گاه پیش رفت و طبق برنامه از پیش دیکته شده،خود را چنین معرفى کرد: مردى از اهل شام و از قبیله «ذى‏الکلاع‏» هستم که خداوند، نعمت محبت و دوستى اهل‏بیت را به من عطا کرده است.

شنیده‏ام که مردى از این خاندان به کوفه آمده و مردم را به یارى پسردختر پیامبر دعوت کرده و از آنان بیعت مى‏گیرد. پولى دارم که مى‏خواهم به او برسانم و نیز دوست دارم که او را از نزدیک دیدار کنم. مردم تو را به من معرفى کرده‏اند. این پولها را از من بگیر و مرا نزد آن مرد ببر تا با او بیعت کنم.

مسلم‏ بن عوسجه که سخنان او را باور کرده بود، ضمن ابراز خوشحالى از دیدن آن مرد که خود را دوستدار خاندان پیامبر معرفى کرده بود،از «معقل‏» قولها و پیمانهاى استوار گرفت که قدمى از راه خیرخواهى فراتر نگذارد و جریان را پوشیده نگه دارد. معقل هم هر قول و پیمانى را که وى مى‏خواست‏به او داد.

مسلم‏ بن عوسجه که به سخنان او اطمینان پیدا کرده بود، به او گفت: چند روزى به خانه من بیا، تا من مقدمات و اجازه‏دیدار تو را با آن مرد که در جستجوى او هستى فراهم کنم.

به این صورت، کم‏کم این جاسوس ابن‏زیاد، به خانه هانى هم که پناهگاه مسلم‏بن عقیل بود راه پیدا کرد و با مسلم ملاقات نمود و پولها را به او تحویل داد و بتدریج‏خود را یکى از طرفداران نهضت، جا زد. صبحها زودتر از همه مى‏آمد و دیرتر از همه مى‏رفت و اخبار درونى نهضت را به عبیدالله زیاد،گزارش مى‏داد.

این از یکسو، اخبار نهضت را به دشمن انتقال داده بود و از سوى دیگر، نامه‏اى را که مسلم‏بن عقیل توسط «عبدالله یقطر»  براى حسین‏بن على(ع) نوشته و از اوضاع جارى به امام گزارش داده بود، به دست گشتیهاى عبیدالله زیاد افتاد. حامل نامه را پیش عبیدالله زیاد بردند.  وقتى که آن مرد، حاضر نشد نویسنده نامه را معرفى کند و مقاومت کرد، به دست ماموران و به دستور ابن‏زیاد، به شهادت رسید اما خیانت نکرد.

با پى بردن به مخفیگاه مسلم و مرکزیت نهضت و افراد مؤثر در جریان مبارزه، ابن زیاد، بیشتر احساس خطر کرد و تصمیم گرفت که هر چه زودتر دست‏به کار شود و انقلاب را قبل از آن که به مرحله غیرقابل کنترلى برسد، درهم شکسته و سران نهضت و مقاومت انقلابیها را درهم شکند. این بود که نقشه حمله گسترده به نهضت و پیشگامان آن و چهره‏هاى سرشناس تشکیلات مسلم کشیده شد و اولین گام،دستگیرى «هانى‏» بود.

نهضت در خطر

نقش «هانى‏» در نهضت، بسیار بود; از این رو والى کوفه به فکر دستگیرى هانى افتاد تا از این طریق به مسلم هم دسترسى پیدا کند، زیرا مى‏دانست تا وقتى که هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم‏بن عقیل عملى نیست و نیروهاى زیادى که در اختیار و در فرمان هانى هستند،مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس باید با نقشه‏اى پاى هانى را به «دارالاماره‏» بکشد و او را در همان جا زندانى کند تا بین او و مسلم جدایى بیفتد.

هانى به بهانه مریضى پیش «عبیدالله زیاد» نمى‏رفت، تا این که ابن‏زیاد، چند نفر را در پى او فرستاد و با این بهانه که والى کوفه مى‏خواهد تو را ببیند، او را به دارالاماره بردند.

«عبیدالله بن زیاد» والى کوفه در اولین برخورد، سخنان تندى به او گفت، از جمله این که هنگام ورود هانى گفت: «خیانتکار، با پاى خود آمد!»

سخنان نیشدار ابن‏زیاد و گوشه و کنایه‏هاى او سبب شد که هانى بپرسد: مگر چه شده است؟

ابن زیاد گفت: این چه غوغایى است که در خانه خود،علیه امیرالمؤمنین یزید،بر پا کرده‏اى؟! مسلم را در خانه خود جا داده و براى او افراد جنگى و سلاح، جمع مى‏کنى و گمان کرده‏اى که اینها بر من پوشیده است؟

هانى انکار کرد، اما ابن‏زیاد، هانى را با «معقل‏» روبه‏رو کرد. این جا بود که هانى فهمید که معقل،جاسوس ابن‏زیاد بوده است و خود را به عنوان یک انقلابى هوادار اهل‏بیت و بیعت کننده با مسلم به نفع حسین‏بن على(ع) در درون تشکیلات نهضت، جا زده است.

آن دیدار به جر و بحث کشیده شد و پس از گفتگوهاى تندى که رد و بدل شد،ابن‏زیاد عصاى غلام خویش (مهران) را گرفت،و در حالى که مهران، از موهاى سر هانى گرفته بود،با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا این که دماغ و پیشانى هانى شکست. در این لحظه هانى دست‏برد تا شمشیر نگهبانى را که نزدیکش بود بکشد و… که جلوى دستش را گرفتند، و به فرمان عبیدالله زیاد او را به زندان انداختند.

دستگیرى هانى، که براى حکومت، یک موفقیت‏به حساب مى‏آمد و از این طریق ابن‏زیاد توانسته بود مانعى بزرگ را از پیش پاى خود بردارد، در وضع روحى بعضى از انقلابیها تاثیر منفى گذاشت.

انفجار پیش از موعد

هانى در بازداشت «عبیدالله‏بن زیاد» بود. سربازان والى در اندیشه حمله به خانه هانى و مسلم، در فکر دفاع و مقابله بود. برنامه انقلاب، به صورتى که از پیش طرح‏ریزى شده بود، عملى نبود، مسلم تصمیم گرفت وقت‏حمله را جلو بیندازد.

عده‏اى زیاد از نیروها که در خارج شهر بودند و انتظار رسیدن وقت موعود را مى‏کشیدند،از تصمیم جدید، بى‏خبر بودند. مسلم به یکى از یاران خود دستور داد تا رمز حمله و شروع نهضت‏حق‏طلبانه را در قالب درگیرى با نیروهاى دشمن در شهر اعلام کند. شعار پرشور و حماسى «یامنصور، امت‏» (۲۶) طنین افکند. دلها به هم پیوست و پنجه‏ها بر قبضه شمشیرها فشرده شد و پیروان حق و سربازان دین و بیعت کنندگان با مسلم از هر سو براى یارى او گرد آمدند.

قلب تپنده این حرکت، خانه هانى بود که مسلم را در خود جاى داده بود. در خانه‏هاى اطراف هم، حدود چهارهزار نفر، نیروى مسلح براى کارهاى ضرورى و برنامه‏هاى پیش‏بینى نشده، به عنوان ذخیره، آماده بودند. نیروهاى موجود، مى‏بایست‏به شکلى سازماندهى مى‏شدند تا با سپاه مهاجم دشمن، مقابله کنند. گرچه نیروها خیلى زیاد نبودند، اما مسلم‏بن عقیل، همین تعداد را هم به صورت زیر، جناح‏بندى و سازماندهى کرد:

*. «عبدالرحمن بن عزیز کندى‏» و امیر «ربیعه‏» و فرمانده سوارکاران و گروه پیشاهنگ.

*. «مسلم‏بن عوسجه‏» امیر قبایل مذحج و بنى‏اسد و فرمانده نیروهاى پیاده.

*. «ابو ثمامه صاعدى‏» امیر قبیله تمیم و همدان.

*. «عباس بن جعده جدلى‏» فرمانرواى نیروهاى مدینه.

با این آرایش نظامى دستور حمله به طرف قصر و مرکز فرماندهى‏«عبیدالله زیاد» را صادر کرد.

در این لحظه ‏ها مسلم‏ بن عقیل، فقط به «حق‏» میاندیشید و به مظلومیت همیشگى پیروان حق. مبارزه با ستم و مجسمه ‏هاى فسق و ظلم را وظیفه‏ اى مقدس و مسؤولیتى عظیم و الهى میدید. عمل به وظیفه سبب شده بود که مسلم، «خود» را فراموش کند و به «خدا» بیندیشد.

آمده بود، تا صداى حق را جایگزین همه همهمه‏ها و هیاهوهاى عربده‏جویان دنیاخواه و زرپرست و قدرت طلب قرار دهد; آمده بود تا اراده‏ها و بازوها و شمشیرهاى آزادگان مؤمن را در راه خدا و در خط رهبرى حسین بن على(ع) متحد و منسجم سازد، و اینک در شرایط دشوارى که پیش آمده است، جهادى عظیم و فداکارى خونرنگ و حماسه‏اى جاوید و ماندگار و لازم است; و… مسلم،قدم در این میدان گذاشت.

ابن‏زیاد که به دنبال دستگیر کردن «هانى‏» احساس خطر مى‏کرد، براى پیشگیرى از بروز هرگونه عکس‏العمل تند مردم، در مسجد، مشغول سخنرانى براى مردم بود و کسانى را که در مقام مخالفت‏با حکومت‏باشند، تهدید مى‏کرد… که خبر دادند،مسلم و هوادارانش قیام را آغاز کرده‏اند. از منبر فرود آمد و بسرعت‏به قصر رفت و دستور داد درها را ببندند و خود در قصر، پناهنده شد. چیزى نگذشت که قصر در محاصره نیروهاى طرفدار مسلم قرار گرفت و مسجد کوفه از یاران مسلم پر شد و هر ساعت‏بر تعدادشان افزوده مى‏گشت.

عبیدالله، براى نجات از این بحران از شیوه به کارگیرى مزدوران خود فروخته استفاده کرد. از سویى جمعى را به بیرون فرستاد تا ضمن تشکیل یک گروه مقاومت‏براى مبارزه با یاران مسلم از طریق پخش شایعات، در صفوف سربازان مسلم دودستگى ایجاد کنند، و از طرفى هم، کسانى را مامور ساخت که با گفته‏هاى خود،مردم را از اطراف مسلم‏بن عقیل متفرق سازند تا به این طریق، هم حلقه محاصره قصر، شکسته شود و هم مسلم تنها بماند.

خائنانى خودفروخته حاضر شدند براى رضاى خاطر عبیدالله که در داخل قصر محاصره شده و چیزى به نابودى‏اش نمانده بود،به میان جمع مردم آیند و از آنان بخواهند که پراکنده شوند و جان خود و سرنوشت‏خانواده خویش را به خطر نیندازند. کثیربن شهاب یکى از این مزدوران بود که خطاب به مردم گفت:

«شتاب نکنید! به سوى خانه و خانواده خود برگردید و خود را به کشتن ندهید. هم اکنون سپاه مجهز یزید از شام فرا مى‏رسد…

امیر شما عبیدالله تصمیم گرفته است که:هر یک از شما، تا شب به خانه خود نرود و مقاومت کند، حقوقش قطع شود و جنگجویانتان را نیز بدون حقوق به جنگ در مرز شام بفرستد و بى‏گناهان را به جاى گناهکاران،و حاضران را به جاى غایبان بگیرد و در بند کشد،تا احدى از شما نماند….»

این سخن و امثال آن، باعث‏شد که وحشتى در دلها پیدا شود جمعى از سست ایمانان بتدریج از اطراف مسلم پراکنده شدند ; طایفه و عشیره مسلم‏بن عوسجه و حبیب‏بن مظاهر نیز براى حفاظت آنان، آنها را گرفته و در جائى حبس کردند.

شروع پیش از موعد مقرر عملیات که به مسلم‏بن عقیل تحمیل شد،از یکسو،و تبلیغات مسموم و شایعه‏پراکنیها و تهدیدها و ارعابهاى دشمنان و منافقان از سوى دیگر و عدم آمادگى همه نیروهاى مسلم براى برنامه طرح‏ریزى شده از طرف دیگر، امکان موفقیت مسلم را ضعیف کرده بود.

فقط چهارهزار نیرو، از جمع سى‏هزار نفرى بیعت کننده، حضور داشتند و مسلم نمى‏توانست‏با این تعداد از افراد، هم محاصره را داشته باشد و هم در جبهه دیگرى که به دنبال این تبلیغات و تهدیدها، پدید آمده بود به مبارزه بپردازد، زیرا شهر بزرگ کوفه شاهد صحنه‏هاى درگیرى متعددى بود که بین هواداران دو جناح به وجود آمده بود.

مسلم، در این اوضاع وخیم همراه نیروهاى تحت فرمان خود با قلبى سرشار از ایمان به خدا و حقانیت راه و جهاد خویش دلاورانه مى‏جنگید. مسلم،آن روز، کربلایى در درون کوفه به وجود آورد! تعدادى از یارانش به شهادت رسیدند و خود نیز پس از آن همه درگیرى و جنگ،مجروح شده بود.  آن روز به پایان رسید.

سختى مبارزه، عده‏اى را به خانه‏هاى خود کشاند. تهدیدهاى حکومت، عده‏اى دیگر را از میدان جهاد و تعهدات «بیعت‏» به خانه و زندگى آسوده کشاند. تبلیغات گسترده هم در روحیه عده‏اى دیگر تزلزل و ضعف پدید آورد. در نتیجه، شب هنگام، مسلم‏بن عقیل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سى‏نفر اقامه کرد. پس از نماز،آن عده کمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد که بیرون آمد،حتى یک نفر هم همراهش نبود که او را به جایى راهنمایى کند.

تمام آن هزاران مرد که با او عهدها بستند به هنگام «بلا» هنگامه سختى شگفتا! عهد بشکستند. یکى از قطع نان ترسید یکى مرعوب قدرت بود یکى مجذوب زر، مغلوب درهم، عاشق دینار چه شد آن عهدهاى سخت؟ چه شد آن دستهاى گرم بیعتگر؟ کجا ماندند؟… کجا رفتند؟… که مسلم ماند و شهرى بى‏وفا مردم؟

حرم حضرت مسلم ابن عقیل در مسجد کوفه

شهادت حضرت مسلم

مسلم در درگیری با سربازان عبیداللّه‏، حدود ۴۵ نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشیری صورتش را درید. با اینکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی یارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بام‏ها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ریختند و دسته‏ های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی ‏داشت و بر آنها یورش می ‏برد.

وقتی ابن اشعث به آسانی نمی ‏تواند مسلم را دستگیر کند، دست به نیرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می ‏دهی؟ ما به تو امان می ‏دهیم و ابن ‏زیاد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار دیگر امان دادنش را تکرار کرد و این بار مسلم به دلیل زخم‏هایی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چیره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبیداللّه‏ بردند

کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری‏» سپردند، کسی که در درگیریها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم‏ بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره‏» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.

مسلم را به بالای دارالاماره می ‏بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می ‏گفت، خدا را تسبیح می ‏کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می ‏فرستاد و می ‏گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ‏ باز که دست از یاری ما کشیدند، حکم کن!

جمعیتی فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت‏ شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و… پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصدای زیادی به پا کردند.

میلاد امام موسی کاظم علیه السلام مبارک باد

1_22024865218553105146178151023324564210141

طلوع آفتاب

ابرهای رحمت باریدن گرفت، انوار حکمت تابش آغاز کرد، نوزادی آسمانی چشم به جهان گشود، دامان حمیده از تولد کودکی از آل یاسین سبز گشت، آسمان گل آذین و زمین بساط شادی گسترانید و ملائک به تماشای هفتمین ستاره تاب ناک امامت آمده اند، ای شفیع روز جزا، ای کوه حلم و بردباری، ای بهترین خلق خدا و ای محبوب و همراز پدر، خوش آمدی!

ولادت

حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال ۱۲۸ در اَبْواء، دیده به جهان گشودند، کنیه مشهورشان ابوالحسن و ابوابراهیم و القاب ایشان کاظم، عبد صالح، امین، عالم، زین المجتهدین و باب الحوائج است.

مادر امام کاظم علیه السلام

مادر امام موسی کاظم حمیده بربریه، معروف به «حمیده الصفا» بود. امام صادق علیه السلام درباره ایشان فرموده اند: «حمیده مثل زَرناب و تصفیه شده، از آلودگی ها و پلیدی ها پاک است و این از لطف خدا بر من و امام بعد از من است که پای چنین بانوی پاک دامنی را به خانه من گشود».

کاظم

لقب مشهور امام موسی کاظم علیه السلام ، یعنی خاموش و فرو برنده خشم است؛ زیرا آن حضرت از دست دشمنان بسیار آزار کشیدند و در حق آنان نفرین نکردند. شیخ مفید، در این باره روایت کرده که در مدینه مردی بود که امام کاظم علیه السلام را بسیار اذیت می کرد تا آنکه بعضی از همراهان حضرت، خواستار قتل او شدند، امام ایشان را نهی فرمودند و پرسیدند: آن مرد کجاست؟ عرض کردند در کناره های مدینه مشغول زراعت است، حضرت به دیدار او رفت و با گشاده رویی با او سخن گفت و پرسید: چه قدر خرج زراعت کرده ای؟ گفت: صد اشرفی، فرمود: چه قدر امید داری دستت بیاید؟ گفت: دویست اشرفی، سپس حضرت سی صد اشرفی به او داد و فرمود: این را بگیر و از زراعت هم آن چه امید داری خداوند به تو می دهد، مرد صورت حضرت را بوسید و خواست که او را عفو کند، حضرت تبسم کرد و برگشت. پس از این، آن مرد پیوسته حضرت را دعا می کرد.

مکارم الاخلاق

سجایای اخلاقی امام موسی کاظم علیه السلام ، چنان آشکار بود که شیعه و سنی به آن اعتراف می کنند؛ از آن جمله یکی از بزرگان اهل تسنّن می گوید: او پیشوایی بزرگ قدر و جلال، شأن و مرتبه اش از همه بالاتر بود، در عبادت مشهور و از اطاعت خدا نگاه بانی و مراقبت می کرد کرامت وجودی داشت، شب ها را به سجده و نماز می گذراند و روزها را با صدقه دادن و روزه گرفتن سپری می کرد، هر گاه به او بدی می کردند نیکویی می کرد، به دلیل کثرت عبادتش عبد صالح نامیده شد و در عراق به باب الحوائج معروف شد؛ زیرا هر کس به ایشان متوسّل می شد، به حاجت خود می رسید.

مناجات امام کاظم علیه السلام

مردان خدا از نیایش و عبادت جدا نمی شوند؛ امام کاظم علیه السلام ، آن از انسان کامل و عبد صالح نیز پیوسته در عبادت بودند و گاه آن چنان می گریستند که صورتشان از اشک خیس می شد. این دعا را بسیار می خواندند: «اَللّهم إنّی اَسْئَلُکَ الرّاحَهَ عِندَ الْمَوتِ و العَفْو عِنْد الحِساب»

خلفای زمان امام کاظم علیه السلام

امام کاظم علیه السلام در بیست سالگی به امامت رسیدند، مدّت امامتشان سی و پنج سال بود و در زمان حیات ایشان چهار خلیفه عباسی به نام های منصور دوانقی، مهدی عباسی، هادی عباسی و هارون الرشید به حکومت رسیدند. امام در زمان هارون الرشید و در زندان سندی بن شاهک،به دستور هارون الرشید به شهادت رسید.

دیدگاه هارون الرشید درباره امام کاظم علیه السلام

مقام بلند امام موسی کاظم علیه السلام چنان بود که حتی مخالفان امام هم به حقانیت ایشان اعتراف کرده اند، ولی به دلیل عناد با ایشان، همواره در اماکن عمومی از ابراز آن خودداری می کردند؛ از جمله هارون الرشید به پسرش مأمون می گوید: «ای پسر، موسی بن جعفر امام و پیشوای مردم و حجت خدا برای مردم و بندگان خلیفه خداست، من در ظاهر، امام مردمان هستم و با زور بر او چیره شده ام، به خدا قسم، او به مقام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از همه مردم حتی من شایسته تر است و لیکن اگر بخواهد در این امر با من نزاع کند، چشمش را بیرون می آورم؛ زیرا خلافت عقیم است، او وارث پیغمبران است، اگر علم و روش صحیح می خواهی، باید از او یاد بگیری».

مصداق انسان کامل

در بررسی زندگانی ائمه اطهار علیه السلام ، آنان را مصداق انسان کامل می یابیم. درباره سیره زندگی امام کاظم علیه السلام آمده است که ایشان از تمام خلق، عبادتش بیشتر و معرفتش درباره پروردگار کامل تر بوده، علمش از دانش مندان عصرش بیشتر و گذشت و جوان مردی شان همگان را به اعجاب درآورده، شب ها برای بیچارگان و بیوه زنان و یتیمان آرد و خرما می برد، قرآن کریم بسیار تلاوت می کرد و در آثار قدرت الهی تفکر می فرمود، تلاوت قرآنش هر شنونده ای را مجذوب و به گریه وا می داشت، در صبر و شکیبایی بی مانند و همیشه سپاس گزار و بردبار بود، شب زنده دار و باوقار بود، حتی مخالفان ایشان نیز به خلق و خوی ایشان در کتاب های خود اعتراف کرده اند و رفتار و کردار و گفتار حکیمانه شان را بیان نموده اند.

بخشش جود و کرم حضرت امام کاظم علیه السلام

امام موسی کاظم علیه السلام از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و از خاندان انسان های الهی و فردی بخشنده و بزرگ منش بوده اند. درباره سخاوت ایشان گفته اند:

امام کاظم علیه السلام کیسه های طلا را به مردم می بخشید. در حجاز و عراق کیسه های اعطایی حضرت، به نام کیسه های موسوی مشهور بود، او مخالفان و بد خواهان را از راه بخشش و کرم دوست می کرد، با فقیران می نشست و از افراد تهی دست دل جویی می کرد، آزاد و بنده را برابر می دانست و می فرمود: همه مخلوق خداوند و فرزندان آدم هستیم.

توصیه به کار و کوشش

علی بن حمزه، از یاران حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ، می گوید: روزی ایشان را در باغستان و نخلستانی دیدم که کار می کرد و عرق می ریخت، عرض کردم: خادمان شما کجا هستند که چنین عرق می ریزید؟ فرمود: آن که از من و پدرم بهتر بود، کار می کرد و عرق می ریخت (منظور ایشان امیرمؤمنان علیه السلام بود) این کار پیامبران و اولیا و اوصیای آنان است.

سخنان گهربار

«زیادی غم و اندوه، موجب پیری است».

«شتاب زدگی از جهالت و نادانی است».

«خشم کلید هر بدی است».

«خواب خردمند، از بیداری نادان بهتر است».

«همسایه خوب بودن، تنها بی آزاری نیست بلکه صبر بر آزار همسایه است».

«ابراز دوستی و الفت و محبت به مردم، نشانه خرد است».

فرزندان آفتاب

امام موسی کاظم علیه السلام فرزندان بسیار داشتند که مشهورترین فرزند پسر ایشان، امام رضا علیه السلام و با فضیلت ترین دختران ایشان، حضرت فاطمه معروف به معصومه علیهاالسلام است. امام موسی کاظم علیه السلام درباره امام رضا علیه السلام فرمود:

همانا علی بزرگ ترین اولاد من است و خوش رفتارترین و محبوب ترین آنان نزد من است.

عیدالله اکبر عید غدیر خم بر شیعیان پیشاپیش مبارک باد.

رخداد غدیر در ذى‌الحجه سال دهم هجرى، تنها یک حادثه تاریخى نیست؛
غدیر، تنها نام یک سرزمین نیست، یک تفکر است؛
نشانه‌اى است از تداوم خط نبوت؛
چشمه‌اى است که تا پایان هستى مى‌جوشد؛
غدیر، روز اکمال دین، اتمام نعمت و موجب خشنودى خداست؛
روز بزرگ، روز گشایش و روز تکامل است؛
غدیر، نه تاریخ است، نه جغرافیا و نه روایت، بلکه ولایت است؛
پیشوند غدیر، رسالت است و پسوند آن، ولایت و امامت.

معنای غدیر

غدیردرلغت به معنای آبگیر است؛ گودالی در بیابان که آب باران در آن گرد آید. در میان راه دو شهر بزرگ دنیای اسلام، مکه و مدینه، محلی است به نام «جُحفه» که در زمان رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، کاروانیان حج گذار در آنجا از هم جدا می‌شدند و به طرف دیار خود می‌رفتند. در این محل، غدیر خم جای دارد. علت نام گذاری این غدیر به خم، آن است که آبگیر آنجا به شکل خُمِ رنگرزان بوده و برخی قبایل صحرایی، گاه جامه‌های رنگ کرده خود را در این آبگیر می‌شسته‌اند.

خلاصه واقعه غدیر خم

در سال دهم هجرت، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به حج رفت و احکام آن را به مردم آموزش داد. به هنگام بازگشت از مکه، در استراحتگاه جُحفه و در غدیر خم، به امر خدا مردمان را گرد آورد و در آن مجمع سترگ، امام علی علیه‌السلام را به جانشینی خود به آنان شناساند و فرمود: «هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست». البته جانشینی علی علیه‌السلام سال‌ها پیش در مکه و در جمع خاندان هاشم انجام گرفته بود، ولی در غدیر، به اطلاع عموم رسید.

پیام غدیر

داستان غدیر از عظمت و ضرورت ولایت و ریشه‌ای بدون این مسئله خبر می‌دهد. رسول صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در آن هنگام و در زیر آن آفتاب سوزان. آن همه جمعیت را برای چه نگه می‌دارد و چه پیامی برای‌شان دارد.
این پیام اساسی‌ترین پیام دین او بود و به راستی رسول صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بر عظمت و ضرورت آن واقف بود، که مردم را در آن گرمای سوزان نگه داشت و رسالت آسمانی خویش را به مسلمانان ابلاغ فرمود.

غدیر، خنثی کننده توطئه

آنچه می‌توانست همه نقشه‌های منافقان را یکجا خنثی، و اسلام را در چنان برهه حساسی حفظ کند، تعیین جانشین پیامبر و اعلان رسمی آن بود، چنان که حضرت زهرا(س) در این‌باره می‌فرمایند: «پیامبر در روز غدیر، عقد ولایت را برای علی علیه‌السلام محکم کرد». غدیر خم منافقان را فلج کرد و مانع اجرای نقشه‌ها و توطئه‌های شیطانی‌شان شد.

تاج ولایت

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در غدیر خم عمامه خود را، که «سحاب» نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمؤمنین علیه‌السلام قرار دادندو انتهای عمامه را بر دوش آن حضرت آویختند و فرمودند «عمامه تاج عرب است».

خلاصه مکتب وحی

«غدیر» عصاره و نتیجه خلقت و چکیده تمام ادیان الهی و خلاصه مکتب وحی است و صرفا واقعه‌ای تاریخی نیست. این نام مقدس، عنوان عقیده ما و اساس دین است. غدیر ثمره نبوت و میوه رسالت است غدیر تعیین کننده خط‌مشی مسلمانان تا آخرین روز دنیاست. غدیر ماجرایی سرنوشت‌ساز است که «خطبه غدیر» شاخص‌ترین و زنده‌ترین سند آن است.

غدیر؛ تداوم خط نبوت

واقعه غدیر خم که در آخرین سال زندگی رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رخ داد و در آن علی علیه‌السلام به جانشینی آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برگزیده شد، حادثه‌ای تاریخی نیست که در کنار دیگر وقایع بدان نگریسته شود. غدیر تنها نام یک سرزمین نیست؛ یک تفکر است. غدیر، نشانه و رمزی است که از تداوم خط نبوت خبر می‌دهد. غدیر، نقطه تلاقی کاروان رسالت با طلایه‌داران امامت است. آری، غدیر خم یک سرزمین نیست؛ چشمه‌ای است که تا پایان هستی می‌جوشد؛ کوثری است که فنا برنمی‌دارد؛ و افقی است بی‌کرانه و خورشیدی است عالم‌تاب.

غدیر و سرنوشت اسلام

بدون شک واقعه غدیر خم، نقش سرنوشت سازی در تعیین مسیر آینده اسلام داشته است. در این واقعه، پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مهم‌ترین مأموریت دوران پیامبریِ خود را به انجام رساند؛ مأموریتی که انجام آن، به منزله رساندن پیام رسالت حضرت بود، و کوتاهی در مورد آن، به از بین رفتن زحمات چندین ساله ایشان می‌انجامید؛ چنان که خداوندمتعالی درآیه ۶۷ سوره مائده می‌فرماید: «هان ای پیامبر! آنچه را از سوی پروردگارت به تو نازل شده است، تبلیغ کن و اگر چنان نکنی، پیام و رسالت او را انجام نداده‌ای وخداوند تو را از مردم حفظ می‌فرماید».

حدیث غدیر خم یقینی است

واقعه غدیر خم، یکی از مسلّم‌ترین مسائل تاریخ اسلام است و صدها دانشمند از آن یاد کرده‌اند؛ مانند ابوریحان بیرونی و خواجه نصیرالدین طوسی. فیلسوف معروف، فارابی نیز بر همین اساس، به تحلیل فلسفه «امامت» پرداخته است. ابن سینا نیز به موضوع نص (حدیث صریح غدیر)، در کتاب شفا اهمیت داده است، و آن را بهترین راه برای تعیین جانشین دانسته است. گذشته از علمای بزرگ شیعه که همه موثّق‌اند و حجت،ده‌ها و ده‌ها دانشمند و محدث و مورّخ و مفسر از اهل‌سنت نیز حدیث غدیر و واقعه آن را نقل کرده‌اند؛ مانند طبری و ابن اثیر و احمد حنبل.

اگر می‌شد…

اگر پس از درگذشت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به سفارش‌های روز غدیر و موارد مکرر دیگری که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، علی علیه‌السلام را پیشوا معرفی فرموده بود عمل کرده بودند، اسلام جهان گیر می‌شد و دین خدا بشریت را به راه می‌آورد و عدالت و دادگری، آفاق تا آفاق گیتی را می‌گرفت. از اینجاست که همه هوشمندان تاریخ بشر که به گونه‌ای ازاین واقعه آگاهی یافته‌اند، از انحرافی که پس از رحلت پیامبر پیش آمد، اظهار تأسف کرده‌اند؛ از این جمله است ولتر، فیلسوف مشهور فرانسوی. وی تأسف خویش را چنین اظهار کرده است: «آخرین اراده محمد انجام نشد؛ او علی را به جای خود منصوب کرده بود…».

عید غدیر در احادیث

عید خلافت و ولایت

زیاد بن محمد گوید: به امام صادق علیه‌السلام گفتم: آیا مسلمانان عیدی غیر از عید قربان و عید فطر و روز جمعه دارند؟ فرمود: «آری، روزی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، امیرمؤمنان علی علیه‌السلام را (به خلافت و ولایت) منصوب کرد».

برترین عید امت

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «روز غدیر خم، برترین عیدهای امت من است، و آن روزی است که خداوند بزرگ دستورداد برادرم، علی بن ابی‌طالب را به عنوان پرچمدار (و فرمانده) امتم منصوب کنم، تا بعد از من مردم به دست او هدایت شوند، و آن روزی است که خداوند در آن روز دین را تکمیل، و نعمت را بر امت من تمام کرد و اسلام را دین آنان قرار داد».

عید آسمانی

حضرت امام رضا علیه‌السلام به نقل از جدّش امام صادق علیه‌السلام فرمود: «روز غدیر خم، درآسمان مشهورتر از زمین است».

عید پر برکت

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «به خدا قسم اگر مردم فضیلت واقعی روز غدیر را می‌شناختند، فرشتگان روزی ده بار با آنان مصافحه می‌کردند. بخشش‌های خدا به کسی که آن روز را شناخته، قابل شمارش نیست».

روز سپاس و شادی

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «عید غدیر، روز عبادت و نماز و سپاس و ستایش خداست، و روز سرور و شادی است؛ به دلیل ولایت ما خاندان که خدا بر شما منت گذاشت. من دوست دارم شما آن روز را روزه بگیرید».

روز نیکوکاری و بخشش

از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است که فرمود: «یک درهم دادن به برادران با ایمان و معرفت در روز عید غدیر، برابر هزار درهم (در روزهای دیگر) است؛ بنابراین، در این روز به برادرانت انفاق کن و هر مرد و زن مؤمن را شاد گردان».

روز ناله نومیدی شیطان

امام صادق علیه‌السلام از پدر بزرگوارش حضرت باقرالعلوم علیه‌السلام نقل کرد که فرمود: «شیطان چهار بار ناله نومیدی سر داد؛ روزی که مورد لعن خدا قرار گرفت، روزی که از آسمان به زمین هبوط کرد، روزی که پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به پیامبری مبعوث شد، و روز عید غدیر خم».

پیام تبریک

غدیر، سرچشمه همیشه‌جوشان ولایت است که از سینه تفتیده «خم» به جام محبت دوست‌داران پیامبر و خاندانش جارى است. غدیر، شایسته هر ثناست که وحى از او پیراست و محمد بدو آراست و اسلام از او برخاست. غدیر، تفسیر بدر و احد و شأن نزول صفین و نهروان است. بدر، عدالت مى‌خواست؛ احد، شجاعت آرزو مى‌کرد؛ خیبر تماشاى صداقت را تمنا داشت و غدیر، آمین آن همه ثنا و دعا بود. غدیر، روز انسان است. غدیر، تداوم رسالت محمد صلى‌الله‌علیه‌و‌آله در ولایت على علیه‌السلام است. غدیر، عید پیمان و میثاق و عهد است. غدیر، عید عدالت و رهبرى است. عید امامت و ولایت بر عاشقان مبارک باد.

کوثرى از مِىِ غدیر

پیامبر در سال دهم هجرت حج گزارد و به سوى مدینه بازگشت. در روز هجدهم ذى‌حجه که قافله‌هاى بسیارى پیش از پیامبر حرکت مى‌کردند و عده‌اى از پسِ حضرت مى‌آمدند، پیامبر به سرزمین غدیر خم رسید. او به فرمان الهى دستور داد سواران و پیادگان توقف کنند، آنان که رفته‌اند، بازآیند و آنان که نیامده‌اند، برسند. سپس بر انبوهى از جهاز شتران فراز رفت و خداى را سپاس گفت و از اینکه به زودى از میان آنان خواهد رفت، خبر داد. سپس از آنان خواست درباره چگونگى ابلاغ رسالت وى گواهى دهند. مردمان فریاد برآوردند: شهادت مى‌دهیم که تو پیام حق را ابلاغ کردى، نصیحت کردى و جهاد نمودى. خداوند تو را پاداش نیکو دهد.
آن‌گاه از جایگاه والاى خود در میان امت سخن گفت و از آنان بر اولویت خود گواه خواست و پس از شنیدن پاسخ‌هاى یک‌صدا و بلند، دست على علیه‌السلام را گرفت و با شکوهى شگرف و فریادى رسا فرمود: «من کنت مولا فعلى مولاه.» سه بار این جمله را تکرار و بر یاوران و پذیرندگان ولایت او دعا کرد.

ویژگى‌هاى على علیه‌السلام از دیدگاه رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله وسلم

حضرت محمد صلى‌الله‌علیه‌و‌آله بارها با اشاره به موقعیت معنوى امام على علیه‌السلام ، بر فضیلت‌هاى آن حضرت و وصى بودن ایشان تأکید ورزیده است. آن حضرت در گفتارى به دخترش، فاطمه علیهاالسلام مى‌فرماید: «اى فاطمه! آیا خشنود نیستى من تو را به همسرى کسى درآوردم که اسلامش پیش‌تر از دیگران و دانشش بیشتر از همگان است؟ به راستى، خداى تعالى به اهل زمین توجه فرمود و از میان ایشان، پدرت را برگزید و او را پیامبر قرار داد. بعد دوباره به آنها توجه فرمود و از ایشان شوهرت را برگزید و او را وصى قرار داد.» سپس رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «اى فاطمه! به راستى براى على فضیلت‌هایى است که هیچ‌کس آن را ندارد: تو که بانوى زنان بهشتى، همسر او هستى. دو نتیجه و زاده رحمت، حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام که فرزندزادگان من هستند، فرزندان او هستند. برادرش، جعفر بن ابى‌طالب کسى است که با دو بال در بهشت آراسته گردیده است و با فرشتگان هر کجا خواهد، پرواز مى‌کند. علم اولین و آخرین نزد اوست. او نخستین کسى است که به من ایمان آورد. او آخرین کسى است که هنگام مرگ با من دیدن مى‌کند. او وصى من و وارث همه اوصیاست».

غدیر در قرآن

آیه‌اى که پیش از اعلام رسمى ولایت امیر مؤمنان على علیه‌السلام نازل شد، از یک‌سو، بیان‌گر اهمیت فوق‌العاده غدیر و از سوى دیگر، نشان‌دهنده نگرانى‌هاى رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله وسلم در این باره است: «اى پیامبر! آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً [به مردم] برسان و اگر [این کار را[ نکنى، رسالت او را انجام نداده‌اى. خداوند تو را از [خطرهاى احتمالى [مردم نگه مى‌دارد و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمى‌کند.» قرآن کریم، آشکارا اعلام نشدن ولایت على علیه‌السلام را با ناتمام ماندن رسالت الهى برابر مى‌داند و در مقابل نگرانى‌هایى که رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله داشت، وعده حفظ و حراست به ایشان داده مى‌شود.
آیه‌اى که پس از اعلام ولایت امام على علیه‌السلام در غدیر نازل شد، موجى از شادى را در دل‌هاى مؤمنان پدید آورد و آرامش و اطمینان خاطر به آنان بخشید: «امروز کافران از [زوال] دین شما ناامید شدند. بنابراین، از آنها نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل و نعمت‌ها را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین [جاودان] شما پذیرفتم».

اوصاف غدیر در روایات

در فرهنگ شیعه و روایات اهل بیت علیهم‌السلام ، از عید غدیر با عظمت ویژه‌ای سخن به میان آمد و از آن با لقب‌ها و ویژگی‌های ممتازی نام برده شده است. برخی از آنان عبارتند از: روز خشنودی خدای رحمان، روز بسیار درود فرستادن بر محمد و آل محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، روز دست یافتن به رحمت پروردگار، روز عبادت کردن، روز پذیرفته شدن اعمال شیعیان، روز تزکیه، روز ریزش گناه، روز رها کردن گناهان بزرگ، روز وانهادن نافرمانی‌ها، روز راندن شیطان و ناخرسند گشتن آن، روز مستجاب شدن دعاها، روز داد و ستد با خدا، روز خواستن افزونی‌ها، روز گشایش، روز لبخند زدن به چهره مؤمنان، روز مژده دادن، روز مهر ورزیدن، روز تبریک گفتن، روز خشنودی و رضایت، روز آراستن، روز پوشیدن لباس‌های شایسته و افکندن جامه‌های سیاه،روز پیشی گرفتن، روزی که کلمات صریح درباره خاصان و افراد ویژه اعلان شد، روز پیمان و روز عیان شدن رازها.

پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله وسلم

شیخ صدوق در کتاب امالى، روایتى از امام باقر علیه‌السلام و آن حضرت از پدران پاکش نقل مى‌کند که روزى رسول اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله رو به امیر مؤمنان على علیه‌السلام کرد و فرمود: «اى على! خداوند آیه شریفه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ را درباره ولایت تو بر من نازل کرد، تا آن را تبلیغ کنم. به یقین، کسى که خدا را بدون ولایت تو ملاقات کند، عملش باطل است».

عید غدیر از نگاه امام علی علیه‌السلام

ویژگی‌های روز غدیر

امام رضا علیه‌السلام در روایتی می‌فرماید: «در روزگار امیرمؤمنان علی علیه‌السلام ، یک‌سال روز جمعه با عید غدیر هم‌زمان گشت. آن حضرت بر فراز منبر رفت و خدا را چنان ستود که همانند آن شنیده نشده بود؛ ستایشی که کسی غیر از او درک نمی‌کرد. سپس به یارانش فرمود: «ای مؤمنان! امروز خداوند متعال، دو عید گران‌سنگ و بزرگ را به هم پیوسته است؛ دو عیدی که پایداری و استواری هر کدام از اینها به دیگری است تا پدیده زیبای خویش را پیش شما کامل کند. شما را به راه رشد آگاه سازد و به روشنایی هدایت کند. راه میانه‌اش را برای پیمودن شما هموار کند و بخشش گوارایش را برایتان بگستراند. بی‌تردید، امروز موقعیت عظیمی دارد. در این روز، گشایش رخ داده، نردبان [تکامل] برافراشته شده و دلیل‌ها آشکار گشته است. امروز، روز ظاهر شدن و پرده‌برداری از مقام پیراستگی [عصمت و امامت] است. روز کمال یافتن آیین و نمایان ساختن پیمان‌ها از دورویی‌ها و انکارهای آگاهانه است».

وظایف مؤمنان در روز عید غدیر

امیرمؤمنان علی علیه‌السلام درباره وظایف مؤمنان در روز عید غدیر فرمود: «[در این روز] با گسترش دادن در هزینه و لوازم خانواده‌تان به سوی آنان بروید و به برادرانتان نیکی کنید. خدای را برای آنچه به شما بخشیده است، سپاس گویید. با هم باشید؛ که خداوند، جدایی و پراکندگی شما را سامان می‌بخشد. به یکدیگر نیکی کنید؛ که خداوند، الفت شما را پایدار می‌سازد. نعمت‌های خدا را به همدیگر هدیه دهید؛ که خداوند چندین برابر عیدهای پیشین و عیدهای آینده به شما پاداش می‌دهد؛ پاداشی که ویژه چنین روزی است. نیکی‌کردن در این روز، ثروت را ثمربخش می‌سازد و بر عمر می‌افزاید. هم‌دردی کردن و مهرورزی با یکدیگر در این روز، رحمت خداوندی را جلب می‌کند. آن اندازه که توان دارید از فضل خداوند برای برادران و خانواده‌تان با بذل آنچه موجود است، آماده و فراهم سازید. لبخند و شادمانی را میان خویش و در برخوردهایتان آشکار سازید و ستایش و سپاس خداوند را بر آنچه به شما بخشیده است، نمایان کنید».

حضرت فاطمه علیهاالسلام

از فاطمه زهرا علیهاالسلام پرسیدند که آیا رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله پیش از رحلتش درباره امامت امیر مؤمنان على علیه‌السلام چیزى فرمود؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «عجبا! آیا روز غدیرخم را فراموش کرده‌اید؟»

امام حسن علیه‌السلام

امام حسن علیه‌السلام فرمود: امت مسلمان از پیامبر شنیدند که درباره پدرم فرمود: او براى من همچون هارون براى موسى علیه‌السلام است. همچنین دیدند که رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله او را در غدیرخم به عنوان امام نصب کرد.

امام حسین علیه‌السلام

امام حسین علیه‌السلام پیش از مرگ معاویه، خانه خدا را زیارت کرد. سپس بنى‌هاشم را گرد آورد و فرمود: آیا مى‌دانید پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله ، على علیه‌السلام را در روز غدیرخم به جانشینى خود برگزید؟ همگى گفتند: بله.

امام زین العابدین علیه‌السلام

ابن اسحاق، تاریخ‌نگار معروف مى‌گوید: به على بن حسین علیه‌السلام گفتم: «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه» یعنى چه؟ حضرت فرمود: پیامبر خدا به مردمان خبر داد که امام بعد از خودش، امیر مؤمنان على علیه‌السلام است.

امام محمدباقر علیه‌السلام

اَبان بن تَغلب مى‌گوید: از امام باقر علیه‌السلام درباره این سخن رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه» پرسیدم. آن حضرت در پاسخ پیامبر فرمود: به مردمان گفت که امیر مؤمنان على علیه‌السلام در میان مردم، جاى‌گزین من خواهد بود.

امام صادق علیه‌السلام

در دوران زندگى امام صادق علیه‌السلام بر اثر جوّ مناسبى که براى نشر معارف اهل بیت علیهم‌السلام پیش آمد، حدیث غدیر بیش از همه دوره‌ها مطرح شده است. آن حضرت درباره روز غدیر مى‌فرماید: «رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله در غدیر خم براى امیر مؤمنان على علیه‌السلام پیمان گرفت و مردم به ولایت او اقرار کردند. خوشا به حال آنان که بر ولایت او ثابت‌قدم ماندند و واى بر کسانى که آن پیمان را شکستند».

امام کاظم علیه‌السلام

در روزهایى که امام کاظم علیه‌السلام در زندان بود، روزى هارون، خلیفه عباسى ایشان را احضار کرد و درباره ولایت اهل بیت علیهم‌السلام بر مردم پرسید. حضرت فرمود: ما مى‌گوییم ولایت همه خلایق با ماست. دلیل ما، سخن پیامبر در غدیر خم است که فرمود: «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه».

عید غدیر از نگاه امام رضا علیه‌السلام

هدیه به یاران

طوسی، از یاران امام رضا علیه‌السلام نقل می‌کند: «در روز غدیر، شرف‌یاب محضر حضرت علی بن موسی الرضا علیه‌السلام شدم. گرد ایشان گروهی از یاران خاصشان حضور داشتند. حضرت با اینکه خوراک و پوشیدنی و هدایا و حتی انگشتری و کفش‌هایی برای خانواده‌های آنان فرستاده بود، ولی آنها را برای افطار نیز نگهداشت. امام احوال آنان و کسانی را که پیرامونشان بودند، سامان بخشید. ایشان در آن روز… پیوسته ارجمندی و پیشینه روز غدیر را یادآور می‌شدند. حضرت در بخشی از سخنان خود، خطبه امیرمؤمنان علی علیه‌السلام را در سالی که عید غدیر با روز جمعه هم‌زمان شده بود، بیان کرد».

فضیلت روز عید غدیر

ابی نصر بَزَنْطی از یاران امام رضا علیه‌السلام می‌گوید: «خدمت آن حضرت بودم، درحالی‌که مجلس پر از جمعیت بود و با یکدیگر درباره غدیر گفت‌وگو می‌کردند. برخی از مردم این واقعه را منکر شدند. امام فرمود: پدرم از پدرش روایت کرد که: «روز غدیر در میان اهل آسمان مشهورتر است تا میان اهل زمین.» سپس فرمود: «ای ابی نصر! هرجا که هستی، در این روز نزد [قبر[ امیرمؤمنان علی علیه‌السلام باش. به درستی که در این روز، خداوند گناه شصت سال از مؤمنان و مسلمانان زن و مرد را می‌آمرزد و از آتش دوزخ آزاد می‌کند، چند برابر آنچه در ماه رمضان و شب قدر و شب عید فطر آزاد کرده بود.» ایشان سپس ادامه داد: «اگر مردم ارزش این روز را می‌دانستند، هر آینه، فرشتگان در هر روز ده مرتبه با آنان مصافحه می‌کردند».

امام حسن عسکرى علیه‌السلام

حسن بن ظریف مى‌گوید: به امام عسکرى علیه‌السلام نامه نوشتم و پرسیدم معناى سخن پیامبر درباره امیر مؤمنان على علیه‌السلام چیست که فرمود: «من کنتُ مولاه فهذا علىٌ مولاه.» حضرت فرمود: مقصود حضرت آن بود که او را نشانه‌اى قرار دهد که هنگام اختلاف، حزب خداوند با آن شناخته شوند.

پاس‌داشت غدیر؛ سنت نبوى

جوامع بشرى نیازمند یادآورى و حضور همیشگى هویت‌هاى فرهنگى و اصالت‌هاى معنوى است. زنده نگه داشتن شعایر الهى، رسالتى است که مرزبانان عقیده و ایمان، از جمله رسول اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله بر آن تأکید داشته‌اند. از پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله نقل شده است که فرمود: «به من تبریک بگویید؛ زیرا خداوند مرا به پیامبرى و اهل‌بیتم را به امامت ممتاز ساخته است».
در روایت دیگرى پس از ذکر حدیث غدیر آمده است: «سپس رسول گرامى در خیمه مخصوص خویش نشست و به امیر مؤمنان على علیه‌السلام دستور داد در خیمه دیگرى بنشیند و به مردم امر فرمود به حضور على علیه‌السلام برسند و به او تبریک بگویند.» اینک و در عصر ما، شناختن مرزهاى بلند غدیر، بازگویى این شکوه و جشن و سرور این عید بزرگ، در راستاى آن پاس‌داشت است.

آداب غدیر

در تاریخ اسلام، غدیر و امامت همان اندازه اهمیت دارد که روز مبعث؛ زیرا غدیر، امامت را به وجود آورد و ادامه رسالت بود. حاج میرزا جواد ملکى تبریزى در این‌باره مى‌نویسد: «روز غدیر نسبت به مبعث، به منزله باطن از ظاهر و به منزله روح از انسان است؛ زیرا هر چه در مبعث از خیر و سعادت وجود دارد، مشروط به ولایت امیر مؤمنان و امامان است».
به دلیل اهمیت عید غدیر به عنوان بزرگ‌ترین و مهم‌ترین اعیاد اسلامى است که آداب بى‌شمارى براى آن بیان شده است. فراوانى آداب و اعمال این روز، با اعمال هیچ روزى قابل مقایسه نیست و در این آداب و اعمال، همه گروه‌ها مورد خطاب قرار گرفته‌اند. از جمله آداب عبادى این روز به نماز شب و روز غدیر، نماز مسجد غدیر، روزه، یاد خدا و پیامبر، زیارت امیر مؤمنان على علیه‌السلام و غسل مى‌توان اشاره کرد.
همچنین جشن و عید گرفتن، تبریک و تهنیت به پیامبر، امیر مؤمنان و یکدیگر، دید و بازدید، صدقه دادن، بیعت و اتحاد و اجتماع شیعیان ، از جمله آداب اجتماعى و سیاسىِ سفارش شده در این روز است.
منابع:
ماهنامه گلبرگ، ش۱۳
ماهنامه گلبرگ، ش۲۶
ماهنامه گلبرگ، ش۷۰
ماهنامه گلبرگ، ش۸۲
ماهنامه گلبرگ، ش۹۴

تولد امام هادی علیه السلام مبارک باد.(نقی زیباترین نام جهان است)

تولد امام دهم شیعیان حضرت امام علی النقی (ع ) را نیمه ذیحجه سال ۲۱۲ هجری قمری نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربیت مقام ولایت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نیکو وظیفه مادری را به انجام رسانید و بدین مأموریت خدایی قیام کرد . نام آن حضرت – علی – کنیه آن امام همام ” ابوالحسن ” و لقبهای مشهور آن حضرت ” هادی ” و ” نقی ” بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن ۸ سالگی به مقام امامت رسید و دوران امامتش ۳۳ سال بود .

 در این مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربیت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعلیم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدینه عهده دار بود ، و لحظه ای از آگاهانیدن مردم و آشنا کردن آنها به حقایق مذهبی نمی آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خلیفه ستمگر وقت – یعنی متوکل عباسی – آنی آسایش نداشت .

به همین جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدینه بنا بر دشمنی دیرینه و بدخواهی درونی ، به متوکل خلیفه زمان خود نامه ای خصومت آمیز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگیزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقیقت آنچه در شأن خودش و خلیفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و این همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولایت و علم و فضیلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدینه می کشانید و این کوته نظران دون همت که طالب ریاست ظاهری و حکومت مادی دنیای فریبنده بودند ، نمی توانستند فروغ معنویت امام را ببینند .

و نیز ” مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمین ( = مکه و مدینه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدینه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از این دیار بیرون بر ، که بیشتر این ناحیه را مظیع و منقاد خود گردانیده است ” . این نامه و نامه حاکم مدینه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه علیه دستگاه جبار عباسی است .

از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربیت شدند که هر یک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدین سان پایه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شیعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر این فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پیش نیامده بود ، معلوم نبود سرنوشت این معارف مذهبی به کجا می رسید ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد دیگر چنین فرصتهای وسیعی برای تعلیم و نشر برای امامان بزرگوار ما – که در برابر دستگاه عباسی دچار محدودیت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار – چنان که باید و شاید پیش نیامد .

با این همه ، دوستداران این مکتب و یاوران و هواخواهان ائمه طاهرین – در این سالها به هر وسیله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دینی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام – برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پیشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر می رسیدند و از سرچشمه دانش و بینش آنها ، بهره مند می شدند و این دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پیوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدینه و مانند آن ، نشان دهنده این هراس همیشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمین ( مکه و مدینه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآیند و سر از اطاعت خلیفه وقت درآورند .

بدین جهت پیک در پیک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدینه به سامرا – که مرکز حکومت وقت بود – انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی از بزرگان مدت این زندانی و تحت نظر بودن را – بیست سال – نوشته اند .

پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه یحیی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدینه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهیم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به یحیی بن هرثمه گفت : ای مرد ، این امام هادی فرزند پیغمبر خدا (ص ) می باشد و می دانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پیغمبر (ص ) در روز قیامت از تو بازخواست می کند . یحیی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نیز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصیف ترکی . ا

 و نیز به یحیی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همین وصیف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنیدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزید و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد . از این مطالب که از قول یحیی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار می گردد ، و نیز این مطالب دلیل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعیت امام و موضع خاص او در بین هواخواهان و شیعیان آن حضرت داشته است .

باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از یحیی پرسید : علی بن محمد چگونه در مدینه می زیست ؟ یحیی گفت : جز حسن سیرت و سلامت نفس و طریقه ورع و پرهیزگاری و بی اعتنایی به دنیا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چیزی ندیدم ، و چون خانه اش را – چنانکه دستور داده بودی – بازرسی کردم ، جز قرآن مجید و کتابهای علمی چیزی نیافتم . متوکل از شنیدن این خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سیدالشهداء (ع ) آب بستند و زیارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زیارت مانع شدند ، و دشمنی یزید و یزیدیان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانیدند ، با این همه در برابر شکوه و هیبت حضرت هادی (ع ) همیشه بیمناک و خاشع بود .

مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی به سزا داشت . روزی متوکل مریض شد و جراحتی پیدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خلیفه شفا یابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هدیه فرستد . در این میان به فتح بن خاقان که از نزدیکان متوکل بود گفت : یک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شاید بهبودی یابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذارید به اذن خدا بهبودی حاصل می شود .

چنین کردند ، آن جراحت بهبودی یافت . مادر متوکل هزار دینار در یک کیسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دینار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی دیده شده است . متوکل سعید حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بیاورند تا آسیبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گوید : دیدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختیار توست .

آن مرد خانه را تفتیش کرد . چیزی جز آن کیسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کیسه دیگری سر به مهر در خانه وی نیافت ، که مهر مادر خلیفه بر آن بود . امام فرمود : زیر حصیر شمشیری است آن را با این دو کیسه بردار و به نزد متوکل بر . این کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنیا و مال دنیا اعتنایی نداشت پیوسته با لباس پشمینه و کلاه پشمی روی حصیری که زیر آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی می کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق می فرمود .

با این همه ، متوکل همیشه از اینکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و ریاست ظاهری بر وی به سر آید بیمناک بود . بدخواهان و سخن چینان نیز در این امر نقشی داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : ” حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسیار جمع کرده و کاغذهای زیاد است که شیعیان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند ” . متوکل از این خبر وحشت کرد و به سعید حاجب که از نزدیکان او بود دستور داد تا بی خبر وارد خانه امام شود و به تفتیش بپردازد .

این قبیل مراقبتها پیوسته – در مدت ۲۰سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند – وجود داشت . و نیز نوشته اند : ” متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در میان بیابان وسیعی ، در موضعی روی هم بریزند . ایشان چنین کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل ” مخالی ” نهادند آنگاه خلیفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( علیه السلام ) را نیز به آنجا طلبید و گفت : شما را اینجا خواستم تا مشاهده کنید سپاهیان من را . و از پیش امر کرده بود که لشکریان با آرایشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنمایاند ، تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او نمایند ” .

در این مدت ۲۰سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی ، مستقیم و غیر مستقیم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهایی که در اقامتگاه امام (ع ) می شد ، داشتند از جمله : ” حضور جماعتی از بنی عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سید محمد – که حرم مطهر وی در نزدیکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است – یاد شده است . این نکته نیز می رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر می زده اند . ”

اصحاب و یاران امام دهم (ع )
در میان اصحاب امام دهم ، برمی خوریم به چهره هایی چون ” علی بن جعفر میناوی ” که متوکل او را به زندان انداخت و می خواست بکشد . دیگر ادیب معروف ، ابن سکیت که متوکل او را شهید کرد . و علت آن را چنین نوشته اند که دو فرزند متوکل خلیفه عباسی در نزد ابن سکیت درس می خواندند . متوکل از طریق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکیت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است .

متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکیت را به حضور خود خواست و از وی پرسید : آیا فرزندان من شرف و فضیلت بیشتر دارند یا حسن و حسین فرزندان علی (ع ) ؟ ابن سکیت که از شیعیان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سید جنت ابدی الهی اند قابل قیاس و نسبت نیستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم دیده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمی توان سنجید . متوکل از این پاسخ گستاخانه سخت برآشفت .

در همان دم دستور داد زبان ابن سکیت را از پشت سر درآوردند و بدین صورت آن شیعی خالص و یار راستین امام دهم (ع ) را شهید کرد . دیگر از یاران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظیم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : ” نسب شریفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام منتهی می شود … ” از اکابر محدثین و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و یاران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته .

نوشته اند : ” حضرت عبدالعظیم از خلیفه زمان خویش هراسید و در شهرها به عنوان قاصد و پیک گردش می کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شیعیان مخفی شد … ” . ” حضرت عبدالعظیم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنین استنباط می شود که ترس این عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حدیث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سیاسی او بوده است . او نیز مانند دیگر داعیان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سیاسی صحیح و تصحیح اصول رهبری در اجتماع اسلامی می کوشیده است ، و چه بسا از ناحیه امام ، به نوعی برای این کار مأموریت داشته است .

زیرا که نمی شود کسی با این قدر و منزلت و دیانت و تقوا ، کسی که حتی عقاید خود را بر امام عرضه می کند تا از درست بودن آن عقاید ، اطمینان حاصل کند – به طوری که حدیث آن معروف است – اعمال او ، به ویژه اعمال اجتماعی و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به این رضایت تصریح شده باشد ، یا خود حضرت عبدالعظیم با فرهنگ دینی و فقه سیاسی بدان رسیده باشد ” .

صورت و سیرت حضرت امام هادی (ع )
حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هایش اندکی برآمده و سرخ و سفید بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسیار می کرد . امام آن چنان شکوه و هیبتی داشت که وقتی بر متوکل خلیفه جبار عباسی وارد می شد او و درباریانش بی درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمی خاستند .

 خلفایی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین ، معتز ، همه به جهت شیفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنیای فریبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی دیرینه داشتند و کم و بیش دشمنی خود را ظاهر می کردند ولی همه ، به خصال پسندیده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و این فضیلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نیاکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را دیده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پیوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نیاز با معبود می گذشت . لباس وی جبه ای بود خشن که بر تن می پوشید و زیر پای خود حصیری پهن می کرد . هر غمگینی که بر وی نظر می کرد شاد می شد . همه او را دوست داشتند . همیشه بر لبانش تبسم بود ، با این حال هیبتش در دلهای مردم بسیار بود .

شهادت سفیر امام حسین علیه السلام مسلم ابن عقیل علیه اسلام و هانی ابن عروه تسلیت باد.

زندگی نامه مسلم بن عقیل(ع)

زندگی نامه مسلم بن عقیل(ع)

روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت
۱۵ رمضان ۶۰: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن‏ عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع
۵ شوال ۶۰: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت
۱۱ ذی قعده ۶۰: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به ‏آمدن به کوفه
۸ ذی حجه ۶۰: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی‏ آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام حسین‏«ع‏» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با ۸۲ نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه.
۹ ذی حجه ۶۰: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم بر بام‏ دار الاماره کوفه

شناسنامه مسلم بن عقیل علیه السلام
جناب مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی  به سال ۶۰ ه.ق شهید گشت و از اجله بنی‌هاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت.

چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد. اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.

نامه های کوفیان
زمانی که دوازده هزار نامه با بیش از بیست و دو هزار امضا از طرف کوفیان به دست امام حسین علیه ‏السلام رسید، آن حضرت تصمیم گرفت به نامه ‏های ایشان پاسخ دهد. از این رو، نماینده ‏ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحیه مردم به کوفه فرستاد. به این منظور، نامه ‏ای برای ایشان نوشت و مسلم بن عقیل، عموزاده و شوهرخواهر خویش را به عنوان سفیر و نماینده به کوفه فرستاد.
مأموریت خطیر مسلم در سفر به کوفه، تحقیق درباره این بود که آیا عموم بزرگان و خردمندان شهر، آماده پشتیبانی از امام حسین علیه ‏السلام و عمل به نامه ‏هایی که نوشته‏ اند هستند یا نه؟ مسلم شبانه وارد کوفه شده، به منزل یکی از شیعیان مخلص رفت. خبر ورود مسلم در شهر طنین ‏انداز گردید و شیعیان نزد او رفت و آمد و با امام علیه ‏السلام بیعت می ‏کردند. در تاریخ آمده که دوازده، هجده و یا به نقل از ابن کثیر، چهل هزار نفر با مسلم بیعت نمودند.
نامه مسلم در کوفه به امام حسین علیه السلام
مسلم پس از چهل روز بررسی اوضاع کوفه، نامه‏ ای به این مضمون به امام حسین علیه‏ السلام نوشت: «آنچه می ‏گویم حقیقت است. اکثریت قریب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتیبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنید».  امام  که از احساسات عمیق کوفیان با خبر شده بود، تصمیم گرفت به سوی این شهر حرکت کند.
ورود ابن زیاد به کوفه
ابن زیاد به همراه پانصد نفر از مردم بصره، در لباس مبدّل و با سر و صورت پوشیده وارد کوفه شد. مردم که شنیده بودند امام علیه ‏السلام به سوی آنان حرکت کرده، با دیدن عبیداللّه‏ گمان کردند آن حضرت وارد کوفه شده است. لذا در اطراف مرکبش جمع شده، با احساسات گرم و فراوان به او خیر مقدم گفتند. پسر زیاد هم پاسخی نمی ‏داد و همچنان به سوی دارالاماره پیش می ‏رفت تا به آنجا رسید. نعمان بن بشیر(حاکم کوفه) که گمان می ‏کرد او امام حسین علیه ‏السلام است، دستور داد درهای قصر را ببندند و خود از بالای قصر صدا زد: از اینجا دور شو.

من حکومت را به تو نمی ‏دهم و قصد جنگ نیز با تو ندارم. ابن زیاد جواب داد: در را باز کن. در این لحظه مردی که پشت سر او بود صدایش را شنید و به مردم گفت: او حسین علیه‏ السلام نیست، پسر مرجانه است. نعمان در را گشود و عبیداللّه‏ به راحتی وارد دارالاماره کوفه شد و مردم نیز پراکنده گشتند.

هانی بن عروه
مسلم می ‏دانست دیر یا زود عبیداللّه‏ کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال او خواهد گشت و درصدد دستگیری و قتل او بر خواهد آمد. لذا تصمیم گرفت جای خود را عوض کند و به خانه کسی برود که نیروی بیشتری در کوفه دارد، تا بتواند از نفوذ و قدرت او برای ادامه کار و مبارزه با حکومت ستمگر استفاده کند. به همین منظور خانه هانی بن عروه را برگزید و هانی نیز به رسم جوان‏مردی، به او پناه داد. هانی بن عروه، از بزرگان کوفه و اعیان شیعه بوده، از اصحاب پیامبر (ص) به شمار می ‏آید.
دستگیری هانی
پس از آنکه ابن زیاد از مخفی‏گاه مسلم به دست غلام خود باخبر شد، درصدد برآمد با زر و زور و تزویر، میزبان او، هانی را دستگیر کرده، زمینه را برای دستگیری مسلم و دیگر بزرگان فراهم سازد. هانی که میزبان مسلم بود، می ‏دانست عبیداللّه‏ قصد دستگیری او را دارد. لذا بیماری را بهانه کرده، از رفتن به مجلس او خودداری می ‏کرد. ابن زیاد چند نفر را طلبید و نزد هانی فرستاد.

آنان سرانجام هانی را نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد با دیدن هانی به او گفت که با پای خویش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسید. هانی منکر پناه دادن به مسلم شد. در این هنگام عبیداللّه‏ معقل، غلام خود را صدا زد و هانی با دیدن او، دانست که انکار سودی ندارد. عبیداللّه‏ با تازیانه بر سر و صورت هانی زد و صورت و محاسنش را از خونش رنگین نمود، سپس دستور داد او را زندانی کنند.
طوعه زنی جوانمرد
مسلم، غریب و تنها در کوچه‏ های کوفه می ‏گشت. نمی ‏دانست کجا برود. افزون بر تنهایی، هر لحظه بیم آن می ‏رفت او را دستگیر کرده، به شهادت برسانند. به ناگاه در کوچه ‏ای، زنی را دید که بر درِ خانه ایستاده است. تشنگی بر مسلم غلبه کرد. نزد آن زن رفته، آبی طلبید. زن که طوعه نام داشت، کاسه آبی برای مسلم آورد. مسلم بعد از آشامیدن آب همانجا نشست. طوعه ظرف آب را به خانه برد و بعد از لحظاتی بازگشت و دید که مرد از آنجا نرفته است. به او گفت: ای بنده خدا! برخیز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو و دوباره تکرار کرد و بار سوم، نشستنِ مسلم را بر در خانه‏ اش حلال ندانست.

مسلم از جای خویش برخاست و چنین گفت: من در این شهر کسی را ندارم که یاری ‏ام کند. طوعه پرسید: مگر تو کیستی؟ و پاسخ شنید: من مسلم بن عقیل هستم. طوعه که از دوستداران خاندان پیامبر (ص) بود، در خانه را به روی مسلم گشود و از او پذیرایی کرد.
سخنان عبیداللّه‏ برای دستگیری مسلم
با آنکه مسلم تنها شده بود، ولی باز عبیداللّه‏ از ترس او و یارانش از قصر بیرون نمی ‏آمد. لذا به افراد خویش دستور داد همه جای مسجد را بگردند تا مبادا مسلم در آنجا مخفی شده باشد. آنان نیز همه مسجد را زیر و رو کردند و مطمئن شدند که مسلم و یارانش آنجا نیستند. سپس عبیداللّه‏ وارد مسجد شد، بزرگان کوفه را احضار کرد و گفت: «هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود و او خبر ندهد، جان و مالش بر دیگران حلال است و هر کس او را نزد ما بیاورد، به اندازه دیه ‏اش پول خواهد گرفت».

تهدید و تطمیع عبیداللّه‏ کارساز شد و بلال، فرزند طوعه، به دلیل ترس و به طمع رسیدن به جایزه، صبح زود وارد قصر شده، مخفی‏گاه مسلم را لو داد. عبیداللّه‏ با شنیدن این خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگیر کنند.

امان دادن به مسلم و دستگیری او
مسلم در درگیری با سربازان عبیداللّه‏، حدود ۴۵ نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشیری صورتش را درید. با اینکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی یارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بام‏ها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ریختند و دسته‏ های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی ‏داشت و بر آنها یورش می ‏برد.

وقتی ابن اشعث به آسانی نمی ‏تواند مسلم را دستگیر کند، دست به نیرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می ‏دهی؟ ما به تو امان می ‏دهیم و ابن ‏زیاد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار دیگر امان دادنش را تکرار کرد و این بار مسلم به دلیل زخم‏هایی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چیره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبیداللّه‏ بردند.

شهادت حضرت مسلم
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری‏» سپردند، کسی که در درگیریها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم‏ بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره‏» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.
مسلم را به بالای دارالاماره می ‏بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می ‏گفت، خدا را تسبیح می ‏کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می ‏فرستاد و می ‏گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ‏ باز که دست از یاری ما کشیدند، حکم کن!
جمعیتی فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت‏ شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و… پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصدای زیادی به پا کردند.

هانی بن عروه بن غران مرادی (شهادت در ۸ ذی‌حجه ۶۰ق)، از بزرگان کوفه و یاران خاص امام علی(ع). وی در جنگ جمل و صفّین حضور داشت. هانی از ارکان قیام حُجْر بن عَدی در برابر زیاد بن ابیه، و از مخالفان بیعت با یزید به شمار می‌رفت. خانهٔ او از زمان ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه مرکز فعالیت‌های سیاسی و نظامی بود، وی نقش مهمی در قیام مسلم بن عقیل داشت. در هشتم ذی‌حجهٔ سال۶۰ق، پس ازشهادت مسلم بن عقیل، و به دستور عبیدالله بن زیاد، سر از بدنش جدا کردند. خبر شهادت او در میانهٔ راه کوفه، در منزلگاه زرود به امام حسین(ع) رسید. امام بر مرگ او گریست و آیهٔ استرجاع را خواند و برایش درخواست رحمت کرد. هانی را در کنار دارالامارهٔ کوفه به خاک سپردند. آستانهٔ هانی بن عروه هم اکنون از زیارتگاه‌های شیعیان است.

شخصیت و خاندان

هانی بن عروه از شیعیان متعصب امام علی(ع) و از اصحاب آن حضرت، از طایفهٔ بنی مراد، از قبیلهٔ مَذحِج شیخ و زعیم بنی مراد، و نزد مردم کوفه، بسیار وجیه و دارای اعتبار بود.

پسر هانی، یحیی، محدّث و از راویان اصح و ثقه نزد اهل سنت شمرده می‌شود.

زندگی هانی تا ورود مسلم به کوفه

دربارهٔ زندگی او تا ورود مسلم بن عقیل به کوفه، به عنوان سفیر امام حسین(ع) در جریان واقعهٔ کربلا، اطلاعات اندکی وجود دارد. وی در جنگ جمل و صفّین حضور داشت و در صفّین، امام علی(ع) با او مشورت می‌کرد. هنگامی که امام، اشعث بن قیس را از ریاست دو قبیلهٔ ربیعه و کنده بر کنار کرد، هانی به امام پیشنهاد داد جانشینی همتای اشعث برای ریاست این دو قبیله انتخاب کند.هانی بن عروه به قبیلهٔ خود تعصب داشت؛ زمانی که کثیر بن شهاب مذحجی، والی خراسان، متهم به اختلاس شد و به کوفه گریخت، هانی به وی پناه داد و از این رو معاویه به او عتاب کرد. زمانی که معاویه برای پسرش یزید، از مردم کوفه بیعت می‌گرفت، هانی از مخالفان بود و حتی می‌گفت که از معاویه بخاطر انجام چنین کاری تعجب می‌کند و خصوصیات زشت یزید را برمی‌شمرد.[ هانی یکی از ارکان قیام حجر بن عدی بر ضد زیاد بن ابیه بود.

نقش هانی در قیام مسلم بن عقیل

مسلم بن عقیل، پس از آگاهی از آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه و تهدیدهای او، از خانهٔ مختار بن ابوعبید ثقفی به خانهٔ هانی بن عروه رفت.

بنا بر نقلی، هانی مایل نبود مسلم وارد خانهٔ او شود، اما پس از ورود مسلم، با تمام وجود از او دفاع کرد.خانهٔ هانی از این رو انتخاب شد که از نظر اجتماعی، او بانفوذتر از مختار بود. خانهٔ هانی از زمان ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه مرکز فعالیت‌های سیاسی و نظامی بود و شیعیان به خانهٔ او آمد و شد می‌کردند.

شریک بن الاعور نیز – که از یاران خاص امام علی(ع)و از شیعیان بزرگ بصره بود و به همراه عبیدالله به کوفه آمده بود – بیمار گردید و او نیز به خانهٔ هانی، که از دوستانش بود، وارد شد و هانی را به یاری مسلم تشویق کرد و در خانهٔ هانی نقشهٔ کشتن عبیدالله را کشید به این ترتیب که در زمان عیادت عبیدالله از او، در خانهٔ هانی انجام گیرد.به هر حال، این طرح به این سبب که هانی مایل نبود مهمانش در خانه‌اش کشته شود، عملی نشد.

دستگیری و شهادت

ضریح هانی بن عروه

عبیدالله بن زیاد یکی از بردگان شامی خود را مأمور تحت نظر گرفتن خانهٔ هانی کرد و چون هانی به دیدار ابن زیاد نرفت، با مکر و حیله، به واسطهٔ محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی – که هر سه از اقوام و دوستان هانی بودند – او را به دارالاماره کشاند و بین او و مسلم بن عقیل جدایی افتاد و به شکست قیام مسلم انجامید.

از آنجا که هانی حاضر نشد مسلم بن عقیل را به عبیدالله تسلیم کند، شکنجه شد، به طوری که بینی او شکستند و وی را به زندان انداختند

در هشتم ذیحجهٔ سال۶۰ و پس از شهادت مسلم بن عقیل، هانی را دست بسته به بازار قصابان بردند و به دستور عبیدالله بن زیاد، غلام ترک عبیدالله، به نام رشید، سر از بدنش جدا کرد.

بنا بر نقل مسعودی،هانی هرگاه قبیلهٔ بنی مراد را به یاری می‌خواند، ۴۰۰۰ مرد زره‌پوش سواره و ۸۰۰۰ نظامی پیاده با او حرکت می‌کردند و اگر قبایل هم‌پیمان خود را دعوت می‌کرد، ۳۰۰۰۰ زره پوش نظامی در رکابش بودند، اما هنگامی که به سوی قتلگاه می‌رفت، از آن همه مردان جنگی، هیچ کس درخواست یاری‌اش را اجابت نکرد. امام علی علیه‌السلام مرگ او را پیش بینی کرده بود.

عبیدالله بن زیاد سر مسلم و هانی را، توسط هانی بن ابی حَیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی، نزد یزید فرستاد ویزید او را تشویق کرد. جسد آن دو را در بازار کناسه بر زمین کشیدند و سپس به‌دار آویختند.

واکنش امام حسین(ع) به شهادت هانی

خبر شهادت هانی و مسلم در میانهٔ راه کوفه، در منزلی به نام ثعلبیه یا زرود یا قادسیه و یا قطقطانه به امام حسین(ع) رسید. امام بر مرگ آن دو گریست و آیه استرجاع را خواند و چندین مرتبه از خداوند برای آنان درخواست رحمت کرد. عبدالله بن زبیر اسدی، در قطعه شعری، شهادت آن دو را وصف کرده است.

مزار

هانی را در کنار دارالامارهٔ کوفه به خاک سپردند. اکنون مزارش به مسجد کوفه متصل است و پشت قبر مسلم بن عقیل و در جهت شمال آن قرار دارد.آستانهٔ هانی بن عروه هم اکنون یکی از زیارت‌گاه‌های شیعیان است. هانی دارای زیارت نامه مخصوصی است که در آن، وی عبدصالح و از اصحاب امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) خوانده شده است.

شهادت امام محمد باقر علیه السلام تسلیت باد.

سالروز شهادت امام محمد باقر ( علیه السلام )

هفتم ماه ذی الحجه مصادف است با سالروز شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان ولایت حضرت امام محمد باقر (( علیه السلام )) ، شهادت این بزرگوار را به تمامی ارادتمندان خاندان اهل بیت عصمت و طهارت تسلیت می گوییم .

امام باقر علیه السلام :

«إِنَّما یُداقُّ اللّهُ الْعِبادَ فِى الْحِسابِ یَوْمَ الْقِیمَهِ عَلى قَدْرِ ما آتاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِى الدُّنْیا.»:

خداوند در روز قیامت در حساب بندگانش، به اندازه عقلى که در دنیا به آنها داده است، دقّت و باریک بینى مى کند.

 خلاصه ای از زندگی پر برکت حضرت امام محمد باقر ( ع )

نام مبارک امام پنجم محمد بود . لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است ،بدین جهت که : دریای دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت . القاب دیگری مانند شاکر و صابر و هادی نیز برای آن حضرت ذکر کرده اند که هریک باز گوینده صفتی از صفات آن امام بزرگوار بوده است .

کنیه امام ” ابوجعفر ” بود . مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبی ( ع ) است . بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن ( ع ) و از سوی پدر به امام حسین ( ع ) می رسید . پدرش حضرت سیدالساجدین ، امام زین العابدین ، علی بن الحسین ( ع ) است .

تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال ۵۷هجری در مدینه اتفاق افتاد . در واقعه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سید الشهداء کودکی بود که به چهارمین بهار زندگیش نزدیک می شد .

دوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال ۹۵هجری که سال درگذشت امام زین العابدین ( ع ) است آغاز شد و تا سال ۱۱۴ه . یعنی مدت ۱۹سال و چند ماه ادامه داشته است .

 

در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) مسائلی مانند انقراض امویان و بر سر کار آمدن عباسیان و پیدا شدن مشاجرات سیاسی و ظهور سرداران و مدعیانی مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی و دیگران مطرح است ، ترجمه کتابهای فلسفی و مجادلات کلامی در این دوره پیش می آید ، و عده ای از مشایخ صوفیه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پیدا می شوند . قاضیها و متکلمانی به دلخواه مقامات رسمی و صاحب قدرتان پدید می آیند و فقه و قضاء و عقاید و کلام و اخلاق را – بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسیر می نماید ، و تعلیمات قرآنی – به ویژه مسأله امامت و ولایت را ، که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا ، افکار بسیاری از حق طلبان را به حقانیت آل علی ( ع ) متوجه کرده بود ، و پرده از چهره زشت ستمکاران اموی و دین به دنیا فروشان برگرفته بود ، به انحراف می کشاندند و احادیث نبوی را در بوته فراموشی قرار می دادند . برخی نیز احادیثی به نفع دستگاه حاکم جعل کرده و یا مشغول جعل بودند و یا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون می نمودند .

اینها عواملی بود بسیار خطرناک که باید حافظان و نگهبانان دین در برابر آنها بایستند . بدین جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وی امام جعفر صادق ( ع ) از موقعیت مساعد روزگار سیاسی ، برای نشر تعلیمات اصیل اسلامی و معارف حقه بهره جستند ، و دانشگاه تشیع و علوم اسلامی را پایه ریزی نمودند.

 

زیرا این امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقیقی تعلیمات پیامبر ( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند ، و می بایست به تربیت شاگردانی عالم و عامل و یارانی شایسته و فداکار دست یازند ، و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوین و تدریس کنند . به همین جهت محضر امام باقر ( ع ) مرکز علماء و دانشمندان و راویان حدیث و خطیبان و شاعران بنام بود . در مکتب تربیتی امام باقر ( ع ) علم و فضیلت به مردم آموخته می شد .

امام باقر ( ع ) دارای خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامی بود . سیرت و صورتش ستوده بود . پیوسته لباس تمیز و نو می پوشید . در کمال وقار و شکوه حرکت می فرمود .

از آن حضرت می پرسیدند : جدت لباس کهنه و کم ارزش می پوشید ، تو چرا لباس فاخر بر تن می کنی ؟ پاسخ می داد : مقتضای تقوای جدم و فرمانداری آن روز ، که محرومان و فقرا و تهیدستان زیاد بودند ، چنان بود . من اگر آن لباس بپوشم در این انقلاب افکار ، نمی توانم تعظیم شعائر دین کنم .

امام پنجم ( ع ) بسیار گشاده رو و با مؤمنان و دوستان خوش برخورد بود .

با همه اصحاب مصافحه می کرد و دیگران را نیز بدین کار تشویق می فرمود . در ضمن سخنانش می فرمود : مصافحه کردن کدورتهای درونی را از بین می برد و گناهان دو طرف – همچون برگ درختان در فصل خزان – می ریزد . امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامی مانند دستگیری از نیازمندان و تشییع جنازه مؤمنین و عیادت از بیماران و رعایت ادب و آداب و سنن دینی ، کمال مواظبت را داشت .

می خواست سنتهای جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بین مردم زنده کند و مکارم اخلاقی را به مردم تعلیم نماید . در روزهای گرم برای رسیدگی به مزارع و نخلستانها بیرون می رفت ، و با کارگران و کشاورزان بیل می زد و زمین را برای کشت آماده می ساخت . آنچه از محصول کشاورزی – که با عرق جبین و کد یمین – به دست می آورد در راه خدا انفاق می فرمود .

بامداد که برای ادای نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) می رفت ، پس از گزاردن فریضه ، مردم گرداگردش جمع می شدند و از انوار دانش و فضیلت او بهره مند می گشتند .

مدت بیست سال معاویه در شام و کارگزارانش در مرزهای دیگر اسلامی در واژگون جلوه دادن حقایق اسلامی – با زور و زر و تزویر و اجیر کردن عالمان خود فروخته – کوشش بسیار کردند .

 

 

 

ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهای بی سابقه آل ابوسفیان ، که مردم به حقانیت اهل بیت عصمت ( ع ) توجه کردند ، در اصلاح عقاید مردم به ویژه در مسأله امامت و رهبری ، که تنها شایسته امام معصوم است ، سعی بلیغ کردند و معارف حقه اسلامی را – در جهات مختلف – به مردم تعلیم دادند تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جایی رسید که فرزند گرامی آن امام ، حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهی با چهار هزار شاگرد پایه گذاری نمود ، و احادیث و تعلیمات اسلامی را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد . امام سجاد ( ع ) با زبان دعا و مناجات و یادآوری از مظالم اموی و امر به معروف و نهی از منکر و امام باقر ( ع ) با تشکیل حلقه های درس ، زمینه این امر مهم را فراهم نمود و مسائل لازم دینی را برای مردم روشن فرمود . رسول اکرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بین و با روشن بینی وحی الهی وظایفی را که فرزندان و اهل بیت گرامی اش در آینده انجام خواهند داد و نقشی را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت ، ضمن احادیثی که از آن حضرت روایت شده ، تعیین فرموده است .

 

 

 

چنان که در این حدیث آمده است :

روزی جابر بن عبدالله انصاری که در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریک شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفیاب شد . صدای کودکی را شنید ، پرسید کیستی ؟ گفت من محمد بن علی بن الحسینم ، جابر گفت : نزدیک بیا ، سپس دست او را گرفت و بوسید و عرض کرد : روزی خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم . فرمود : شاید زنده بمانی و محمد بن علی بن الحسین که یکی از اولاد من است ملاقات کنی . سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حکمت دهد . علم و دین را نشر بده . امام پنجم هم به امر جدش قیام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دینی و تعلیم حقایق قرآنی و احادیث نبوی ( ص ) پرداخت .

نام نامی آن حضرت با دهها و صدها حدیث و روایت و کلمات قصار و اندرزهایی همراه است ، که به ویژه در ۱۹سال امامت برای ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شایسته خود بیان فرموده است . بنا به روایاتی که نقل شده است ، در هیچ مکتب و محضری دانشمندان خاضعتر و خاشعتر از محضر محمد بن علی ( ع ) نبوده اند .

در زمان امیرالمؤمنین علی ( ع ) گوئیا ، مقام علم و ارزش دانش هنوز – چنان که باید – بر مردم روشن نبود ، گویا مسلمانان هنوز قدم از تنگنای حیات مادی بیرون ننهاده و از زلال دانش علوی جامی ننوشیده بودند ، و در کنار دریای بیکران وجود علی ( ع ) تشنه لب بودند و جز عده ای معدود قدر چونان گوهری را نمی دانستند . بی جهت نبود که مولای متقیان بارها می فرمود : سلونی قبل از تفقدونی “پیش از آنکه من را از دست بدهید از من بپرسید . ” و بارها می گفت : من به راههای آسمان از راههای زمین آشناترم .

 

 

 

ولی کو آن گوهرشناسی که قدر گوهر وجود علی را بداند ؟ اما به تدریج ، به ویژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم کم کم لذت علوم اهل بیت و معارف اسلامی را درک می کردند ، و مانند تشنه لبی که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و یا قدر آن را ندانسته باشد ، زلال گوارای دانش امام باقر ( ع ) را دریافتند و تسلیم مقام علمی امام ( ع ) شدند ، و به قول یکی از مورخان : ” مسلمانان در این هنگام از میدان جنگ و لشکر کشی متوجه فتح دروازه های علم و فرهنگ شدند ” . امام باقر ( ع ) نیز چون زمینه قیام بالسیف ( قیام مسلحانه ) در آن زمان – به علت خفقان فراوان و کمبود حماسه آفرینان – فراهم نبود ، از این رو ، نشر معارف اسلام و فعالیت علمی را و هم مبارزه عقیدتی و معنوی با سازمان حکومت اموی را ، از این طریق مناسب تر می دید ، و چون حقوق اسلام هنوز یک دوره کامل و مفصل تدریس نشده بود ، به فعالیتهای ثمر بخش علمی در این زمینه پرداخت . اما بدین خاطر که نفس شخصیت امام و سیر تعلیمات او – در ابعاد و مرزهای مختلف – بر ضرر حکومت بود ، مورد اذیت و ایذاء دستگاه قرار می گرفت .

دستگاه خلافت آنجا که پای مصالح حکومتی پیش می آمد و احساس می کردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمی گیرد و خط صحیح را در شناخت ” امام معصوم ( ع ) ” و امامت که دنباله خط ” رسالت ” و بالاخره ” حکومت الله ” است تعلیم می دهد ، تکان می خوردند و دست به ایذاء و آزار و شکنجه امام ( ع ) می زدند و گاه به زجر و حبس و تبعید …

برای شناخت این امر ، به بیان این واقعه که در تاریخ یاد شده است می پردازیم :

” در یکی از سالها که هشام بن عبدالملک ، خلیفه اموی ، به حج می آید ، جعفر بن محمد ، امام صادق ، در خدمت پدر خود ، امام محمد باقر ، نیز به حج می رفتند .

 

 

 

روزی در مکه ، حضرت صادق ، در مجمع عمومی سخنرانی می کند و در آن سخنرانی تأکید بر سر مسأله پیشوایی و امامت و اینکه پیشوایان بر حق و خلیفه های خدا در زمین ایشانند نه دیگران ، و اینکه سعادت اجتماعی و رستگاری در پیروی از ایشان است و بیعت با ایشان و … نه دیگران . این سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته می شود ، آن هم در مکه در موسم حج ، طنینی بزرگ می یابد و به گوش هشام می رسد. هشام در مکه جرأت نمی کند و به مصلحت خود نمی بیند که متعرض آنان شود . اما چون به دمشق می رسد ، مأمور به مدینه می فرستد و از فرماندار مدینه می خواهد که امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه کند، و چنین می شود .

در محفلی که هشام برای توهین به امام ترتیب داده بود بر سر مقام رهبری و خلافت اسلامی با امام باقر ( ع ) سخن می گوید . امام باقر درباره رهبری رهبران بر حق و چگونگی اداره اجتماع اسلامی و اینکه رهبر یک اجتماع اسلامی باید چگونه باشد ، سخن می گوید.

 

 

 

اینها همه هشام را – که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام – بیش از پیش ناراحت می کند . بعضی نوشته اند که : امام باقر را در دمشق به زندان افکند . و چون به او خبر می دهند که زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام ( ع ) شده اند ، امام را رها می کند و به شتاب روانه مدینه می نماید . و پیکی سریع ، پیش از حرکت امام از دمشق ، می فرستد تا در آبادیها و شهرهای سر راه همه جا علیه آنان ( امام باقر و امام صادق – ع – ) تبلیغ کنند تا بدین گونه ، مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تأثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند . با این وصف امام ( ع ) در این سفر ، از تماس با مردم – حتی مسیحیان – و روشن کردن آنان غفلت نمی ورزد.

حضرت امام محمد باقر ( ع ) ۱۹سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین ( ع ) زندگی کرد و در تمام این مدت به انجام دادن وظایف خطیر امامت ، نشر و تبلیغ فرهنگ اسلامی ، تعلیم شاگردان ، رهبری اصحاب و مردم ، اجرا کردن سنتهای جد بزرگوارش در میان خلق ، متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحیح رهبری و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعی و امام معصوم ، که تنها خلیفه راستین خدا و رسول ( ص ) در زمین است ، پرداخت و لحظه ای از این وظیفه غفلت نفرمود .

سرانجام در هفتم ذیحجه سال ۱۱۴ هجری در سن ۵۷ سالگی در مدینه با توطئه هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست . پیکر مقدسش را در قبرستان بقیع – کنار پدر بزرگوارش – به خاک سپردند.